سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زنده یاد * آه از بهار بی یار*

 

چقدر خسته بودم و می رفتم که تمام خستگی هامو به یک نفس عمیق تو یک فضای معطر بدل کنم. هر سال همین طوری بود. و امسال بیشتر به چشم می اومد. شاید هم من بیشتر حسش میکردم .به امید این بودم که عطر تفکر آوینی مستم کنه و عمق نگاهش منو بیدار. به این آرزو رفته بودم که اون راه طی شده ای رو که ازش حرف می زد ، یک بار مرورش کنم و شاید منم بتونم به جای اینکه مدام راه های رفته و بی انتها رو تجربه کنم ، برسم به سرخطی که آوینی تا پایانش رو هنر مندانه رفت. و نمیدونم چی شد که نشد.
چرا ما همیشه فقط تو حسرت می مونیم؟
چرا ما همیشه فقط می دونیم اونا که رفتن خوب بودن و باید خوب بود، اما نمی دونیم و یاد نمیگیریم چه جوری؟
چرا از همه آوینی با اون همه فکر جاری و نگاه متعالی فقط فیلم هایی مکرر رو به نمایش می ذاریم و گمون می کنیم بزرگداشت گرفتیم؟
من تو اون مراسم بزرگداشت که چه مشتاقانه هم به سمتش می رفتم حتی یادبود هم ندیدم.
و خسته تر از قبل که نه ولی باز هم خسته از بی لیاقتی خودم و ناتوانی و رشک و حسرت بودن در محضر اون سید والا مقام برگشتم. 
ولی یک چیز رو خیلی خوب اون جا دیدم. تو تالار بزرگ وزارت کشور غربت فکه و غریبی آوینی و راه بی رهروش و تنهایی هم کیشان آوینی رو دیدم. دیروز تالار وزارت کشور فکه بود و همه ما میهمان میزبان غریب و تنهایی بودیم که فریاد بی پژواکش هنوز هم شنیده می شه  

 

 



برچسب‌ها:
[ سه شنبه 86/1/21 ] [ 10:58 صبح ] [ خدابیامرز ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ
امکانات وب