سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زنده یاد * آه از بهار بی یار*

بسم الله النور

نمی دونم بعد از دوسال می تونم حس اون روزهای شیرین و سخت رو برای خودم حداقل زنده کنم یا نه . امروز یکی از دوستانی که خیلی اون روزها ما رو کمک کرد از شمال زنگ زد و سالروز این حماسه رو تبریک می گفت . اول صبح به یکی از دوستان امروز و همکاران اون روزهای پر تلاش و غرورآفرین با حسرت گفتم : فلانی ! امروز سوم تیره. و اون گفت خب مگه چیه ؟ گفتم : هیچی .

دوسه ماه تلاش شبانه روزی .
 شب بیداری .
تحمل حرف و حدیث این و اون .
جا گذاشتن بچه توی ستادتبلیغاتی .
 فراموش کردن تاریخ امتحان .
دیر رسیدن به امتحان .
تحویل گرفتن طلاهای مردم .
آگاه سازی و روشنگری.
بحث با این و اون برای اینکه ثابت کنی بابا به خدا نمی خوام این عکسا رو ببرم خونمون. فقط نداریم . کمه. باید به همه کشور برسه .
پاسخ محبتای مردم و ابراز شرمندگی از اون همه لطف.
نوشتن متن و شعار و پیام های تلفنی و ارسالش برای حتی برای شماره های ناشناس.
فراموش کردن امتحانات پایانی بچه هات .
پاسخ تلفن های محبت امیز مردم و ثبت تعداد صلوات و ختم قران .
هماهنگ کردن بچه ها برای تبلیغات منسجم .
همکاری و هماهنگ کردن ستادا .
 بدو برو خونه . لیوان نیست . بشقاب نیست. بابا کامپیوتر نداریم . پرده نداریم . برو خونه ور دار بیار.
شیشه ماشینتو عکس احمدی نژاد زدی . بی جا کردی . می شکنیم.
این از ستاد قالیباف اومده . می گه اون جا بریز و بپاش بود نموندم .
اون از ستاد هاشمی اومده . می گه اونجا هرکی تبلیغات کنه پول می دن . من نموندم .
پنج طبقه رو بگیر و برو بالا و بیا پایین .
ای بابا بچه ها گشنه موندن .
این یکی اومده خونش رو در اختیار بذاره برای ستاد .
اون یکی اومده مغازشو بده .
از فدراسیون بسکت بالیستا اومدن ماشالا یکی دویست سانت و تو اصلا کنارشون احساس کوتاه قدی نمی کنی . بلکه برعکس احساس می کنی چقدر یک دل و یک اندازه فکر می کنین.
این یکی استاد دانشگاهه و می خواد تبلیغات از ستاد بگیره و ببره برای هیئت علمی و تو باید بهش بگی نیست نداریم .
اون یکی از بیمارستان اومده می گه پرستارم و همه به امید من تو بیمارستانن . ی خورده از اون زندگی نامه های دکتر به منم بدین ببرم . و تو هی بگی به خدا کمه . شرمندم . نمی تونم .
و یکی بیاد بگه بابا ! این پول . برید باهاش اینا رو چاپ کنین و این قد به مردم نگین نداریم .
اون یکی بیاد بگه من چی کار کنم ؟ چه کمکی از دستم برمی یاد ؟
از گروه تبلیغات بیان بگن وای همایش رای اولیاس . جا بهمون نمی دن. ورزشگاها که دست فلانیه . قرار داد بستیم . بهم زدن .
و تو مجبور بشی تمام اونایی رو که دعوت کرده بودی بیان همایش ، زنگ بزنی بگی شرمنده برگزار نمی شه .
بعد دوباره بگی منتقل شد فلان روز فلان جا . بعد بهت خبر بدن . دوباره قرارداد رو لغو کردن.
تو مرقد امام هی ازت تبلیغات بخوان و بگی شرمنده تموم شد .
بیان جلوتو بگیرن که حق نداری این جا تبلیغات توزیع کنی و بچه های گروهتو دستگیر کنن و تو بگی بابا مجوز داریم و ممنوعیت اگر باشه که نیست و فقط داخل مرقده ،‏چرا فقط برای تیم دکتره  و چرا بقیه کاندیداها مشکلی ندارن ؟
و تو احساس کنی که خدایی غیر از خدا و ی عزم و اراده نیرومند مردمی هیچکس پشت سر دکتر نیست .
و با خودت بگی واقعا این مردم خیلی فهیمن و هنوز هم بعد از این همه فاجعه ای که بر سر دین و فرهنگ این مردم آوردن هنوز هم در پی انتخاب اونی هستن که دیندار تر و صادق تر و مردمی تره .
بیان بگن بابا این دکتر شما خوب اما سیاست خارجی نمی دونه . کار نکرده . ادم درستیه اما از سیاست کلان چیزی سرش نمی شه و تو هر چی توجیه کنی بگن نه این به درد همون دهه شصت می خوره.
بیان بهت بگن قیافه نداره . زشته جلوی کشورای خارجی . 
هی زنگ بزنن که ببخشید چرا دکتر از خودش و تهمتایی که بهش زده می شه دفاع نمی کنه ؟
چرا دکتر این همه تحقیر و توهین رو تحمل می کنه ؟
ازت بپرسن : ببخشید راستی راستی پیاده روها زنونه مردونه می شه ؟
هی زنگ بزنن بگن لابد می خواد اسم سمند رو بذاره ذوالجناح و تو با خودت بگی آخ جون لابد این پیکان قراضه بابا که همش داره جور کارای ستاد رو می کشه اسمش می شه سگ اصحاب کهف !!!
 خودتو بکشی برای هماهنگ کردن نیروهای ناظر که در بهترین موقعیت چینش بشن و بعد ببینی وزارت کشوریا کارشکنی کردن و کارتا رو صادر نکردن .
هی حرص بخوری . هی غصه بخوری . هی بدویی . هی بری . هی بیای .
تا اون شب بی نظیر که تموم خستگیات از تنت در بیاد. 
آها . رفته بودی بازار . می خواستی تور بخری برای تزیین سالن . برای همایشی که بالاخره با بدبختی قطعی شد . خسته و کوفته داشتی از مولوی برمی گشتی که بهت زنگ زدن .
_ ای بابا حاج خانم کجایین ؟ دکتر قراره بیان بدویین.
_  جدی؟ اومدم .
و تو زنگ بزنی به بچه ها بدویین جمع و جور کنین و ی خورده اون جا رو مرتب کنین که خبراییه .
_چه خبر؟
_ وا خب! شب تولد حضرت زینب سلام الله علیهاست . بجنبین . تا نیومدم هر کار می تونین بکنین .
و تو با اون همه تور بری شیرینی هم بخری و بری ستاد .
رسیده نرسیده ی برگه برداری و دوباره از نو بنویسی لطفا برادران پس از در زدن و هماهنگی وارد شوند .و بچسبونی رو در ورودی.
و ی دفعه ببینی یکی در می زنه و منتظر جوابه و اون پشت در ولوله ای به پاس و بری ببینی اونی که آرزو داری رییس جمهورت بشه تا مملکتت رو با آرمان های امام آباد کنه ،‏پشت دره و داره به در می زنه و اجازه ورود می خواد .
و تو احساس کنی : عجب عیدی گرفتی شب میلاد بانوی عزم و عزت .
و دخترت بگه وای دیدی کادوی تولدم رو از دست ریس جمهور گرفتم .
و تو یادت بیاد که این دختر همونی بود که می گفت من به هر کی تو بگی رای نمی دم . خودم باید انتخاب کنم . باید تحقیق کنم و اون شب به تو بگه خوب ما هم تو جمع شماییم . و تو دوباره عیدی گرفته باشی .
بازم بگم . نمی تونم . نمی شه .
مگه می شه ی دنیا شور و شعور رو تو ی صفحه جمع کرد و گفت .
روزایی که بالاخره به امروز ختم شدن .
و تو با ی اطمینان خاطر و در عین حال دلهره ای این روز رو تا پس فرداش سپری کردی تا اسم
دکتر محمود احمدی نژاد رو به عنوان ریاست جمهور منتخب مردم غیور ایران
و رییس جمهور منتخب از صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران بشنوی و چه غروری بهت اون روز دست داده بود .
 
اون روزهای تکرار نشدنی فقط ی بار دیگه ممکنه تکرار بشن . 
راستش اون روزا برای من یادآور دوتا خاطرن.
روزای انقلاب و آماده شدن برای ورود حضرت امام رحمه الله علیه به ایران
و روزای جنگ و عملیات که همه دور هم جمع می شدیم تا هر کاری  ولو کوچیک رو انجام بدیم .
به خصوص یادآور اون روزاییه که برای اولین بار شیمیایی زده بودن و همه با تمام وجود می رفتن بیمارستان برای کمک و  پرستاری از مجروحان شیمیایی.
و فکر کنم برام تداعی کننده ی روزایی بودن که هنوز ندیدمشون .
اما آرزوی هر بچه شیعه ایه که اون روزا رو ببینه .
اون روزای خدمت در رایحه خوش خدمت ، پر از مظلومیت اما پر از غرور برام تداعی کننده ایام زیبای ظهور هم هست .
کاش باشم و لیاقت این رو داشته باشم که پا به پای همه اون بچه ها که خالصانه موندن و شبانه روز با دست خالی اما با دل پر امید و با یقین قلبی به  اینکه حتما  
روح الهی روح الله و سرو قامتی سید علی دوباره در فضای ایران اسلامی مون دمیده بشه  منم نوکری کنم و همه جا رو عطر و گلاب بزنم که آقامون بیاد
و دست مجروح آقا به بیعت دوباره با مولا شفا بگیره .
و چه لذت بخشه اگه عمو محمود پسرم اون روز هم ما رو قابل بدونه و بهمون عیدی بده .
یادمه اون روزا برای موفقیتش همه جور ختم قران و صلوات و غیره و ذلکی می گرفتیم .
 امروز هم برای موفقیت بیشترش دست کم اگه تلاش نمی کنیم همه با هم 14 تا صلوات بفرستیم .
 بزرگواری وبلاگ با سید علی تا فتح قدس و مکه رو اجابت کردم و به رسم ادب و وفا به همه اون هایی که این غرور و خودباوری رو به مردم عزتمند میهن مون برگدوندند از یارای دبستانی خودم گلدختر ، آهستان ، پاک دیده ،حاج آقای سوزنبان و جناب شب نوشت دعوت می کنم وبلاگشون رو مزین به عطر حضور انقلابی هموطنامون کنن.

یاد مرحوم نظری که ای دی سوم تیر رو برای زنده نگه داشتن این روز و روایت دایم این عزم و افتخار رو با ی فاتحه زنده کنیم .

 



برچسب‌ها:
[ یکشنبه 86/4/3 ] [ 10:23 عصر ] [ خدابیامرز ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ
امکانات وب