بسم الله النور
آره . اومدم ، خوندم،حسرت خوردم،...
حسرت خوردم كه چقدر عوض شدم. حسرت خوردم كه چقدر همه چيز زود يادم رفت. حسرت خوردم به حال و حس اون موقعي كه از عظمت كعبه با تمام وجودم به زمين افتادم.حسرت خوردم و غبطه به حال اون روزا...
چه قدر عوض شدم...
چه قدر از خودم بدم مي ياد...
چه قدر دلتنگم...
چه قدر بيتابم...
يادته؟مادرم هم 18 سالش بود كه پر كشيد يادته چه قدر اذيتش كردند؟
محيا مهدوي چه اسم نا مربوطي ...محيا اي كه مهدوي باشه.چه قدر ازش دورم و هر روز دارم دورتر ميشم...
ميبيني؟يه دوسالي هست كه ديگه خيلي دارم اذيتت ميكنم . شما با تمام مهربونيت تحملم ميكني.به روي خودت هم نمي ياري.تازه لبخند هم ميزني.
چه قدر دلم برات تنگ شده...
بي تابم...
به خدا شرمندتم. بابت همه اذيتام...
به خدا ...
خيلي داري تحملم ميكني. ميدونم .شرمندتم.
هنوز آدم نشدم كه هيچ دارم هر روز به حيوانيت نزديك و نزديك تر ميشم...
به وسعت تمام هستي نه به وسعت تمام خدايي خدا كه هيچ حد و حسابي نداره.هم شرمندتم هم دوستت دارم...
...
التماس دعا. ياعلي
...