همه مي پرسند:
چيست در زمزمه ي مبهم آب ؟
چيست در همهمه ي دلکش غم ؟
چيست در بازي آن ابر سپيد
روي اين آبي آرام بلند
که تو را مي برد اينگونه به زرفاي خيال ؟
جاي مهتالب به تاريکي شبها تو بتاب
من فداي تو به جاي همه گلها تو بخند
من همين يک نفس از جرعه ي جانم باقي است اي خداي من
آخرين جرعه ي اين جام تهي را تو بنوش
آخرين جرعه ي اين جام تهي را تو بنوش...
چون درد تو ديد ، غم به فرياد آمد
وز ماتم تو ، الم به فرياد آمد
زهرا به وداع تو ، چنان زار گريست
كز حالت او ، حرم به فرياد آمد
اي شهيد سر جدا ، يا ليتنا كنا معك
جهان را صاحبي باشد خدا نام ....
چو عشق آمد ، بلا شد دشمن او
وفــا را كــرد حــق ، پيراهن او
از اول عشق مشكل بود و مي خواست
« حســــيني » بهــر معني کردن او
صد مرده زنده مي شود از ذكر يا حسين/ارباب ما معلم عيسي بن مريم است
عيسي اگر در آخر عمرش به عرش رفت/غنداقه حسين شرف عرش اعظم است