سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زنده یاد * آه از بهار بی یار*

 

به نامت ،‏به یادت ،‏به امیدت و نه به امید خلق روزگار

بهمون ی تکه از ی متن رو دادند و گفتند به سلیقه خودتون تکمیلش کنید . خودشون رفتند دفتر  گفتند زود بر می گردند . همه مون می دونستیم چقدر مهربونن و اگر ننویسیم فقط با نگاه حرفشون رو می زنن .
مشغول نوشتن بودم که سرم رو بلند کردم دیدم از شیشه باریکی که توی در کلاس تعبیه شده بود دارند نگاهمون می کنند . ی نگاه به من کردند و لبخند زدند . لبخندشون منو بیشتر تشویق کرد که قصه ام رو بهتر و قشنگ تربنویسم . مهسا بغل دستم بود و داشت نقاشی می کرد و اصلا خانم رو ندید . بهش گفتم : مهسا مهسا ! خانم دارن نیگات می کنن . گفت :‏وای من ننوشتم . چیکار کنم . گفتم :‏عیب نداره . زود باش شروع کن . و مشغول شد .
مهسا هم به فرزانه که خیلی داشت آتیش می سوزوند گفت : فرزانه بدو الان خانم میاد بنویس دیگه . داره از پشت شیشه نیگا می کنه ها. اما انگار نه انگار . فرزانه کار خودش رو می کرد و اون قدر سرو صدا می کرد که تمرکز ما رو هم می گرفت .
مربی پرورشی مون بودن و همیشه کاری رو که می کردن تو ذهنمون می موند . من هنوز هر چی دارم ،‏از نماز گرفته تا قرآنم رو مدیون ایشونم . آتنا شاگرد اول کلاس بود و بدو بدو داشت قصه اش رو تکمیل می کرد . ازش پرسیدم اشکال نداره داستانم روخیالی بنویسم ؟ جوابم رو نداد و گفت حواسم رو پرت نکن . بذار کارم رو بکنم .
خانوم که اومدن نتیجه کارامون رو خواستن و اغلب بچه ها قصه هاشون رو خوندن . بجز چند نفری که شیطنت باعث شده بود کارشون یا تموم نشه یا اصلا شروع نشه .
اما اون روز خانم از همه بچه ها تشکر کردن و به همه آفرین گفتن . و ی درسی بهمون دادن که تو این چند روز خیلی تو فکرش بودم به خصوص بعد از شکی که به خودم کرده بودم .
اون روز خانوم گفتن تو زمان غیبت بعضیا  متوجه می شن که امام شون حواسش بهشونه و کار شون رو خوب انجام میدن . بعضیا اینو درک می کنن اما فقط کار خودشون رو می کنن و به کار دیگرون کار ندارن .
بعضیا هم نه تنها دل به کار نمی دن بلکه بهشون توجه هم که بدی نمیان تو باغ .
اون روز خانوم گفتن گاهی ما تو زندگی مون لبخند آقا رو می بینیم و بهش بی توجهی می کنیم . و حدیث رسول اکرم رو برام خوندن که در زندگی ما نسیم هایی می وزد که باید خودمون رو در معرض این نسیم ها قرار بدیم .
این چند روز نسیم خوبی می وزید . من باز هم پنجره دلم گاه گاهی به روی نسیم بسته بود .


ظهورت را برای همیشه آرزو می کنم یا م ح م د 

 



برچسب‌ها:
[ شنبه 86/6/10 ] [ 1:0 صبح ] [ خدابیامرز ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ
امکانات وب