سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زنده یاد * آه از بهار بی یار*

وقتی مجمع وبلاگ نویسان مسلمان تشکیل شد.

وقتی اول که وارد می شدی احساس غریبی می کردی و کمی بعد یادت می رفت که تازه واردی.

وقتی مرام نامه مجمع با کلی شور و حال قرائت شد !

وقتی اون قدر شلوغ شد که دیگه نمی شد نفس بکشی.

وقتی هر چند دقیقه یه بار یه فیلم از روایت فتح پخش می شد و تو رو تو حال وهوای قدیما می برد و یادت می نداخت که یه وقتی تو همین شهر سیدی زندگی می کرد که تازه وقتی رفت زنده شد.

وقتی محمد مسیح مهدوی اکس نخورده دچار توهم توطئه می شد.

وقتی آقای شیرازی مدیر بلاگفا وارد شد و یک دانش ناپذیر پاچه خواری می کرد.

وقتی نام امام خمینی (ره) برده شد و عجب که جمع بچه مثبتا هم با مصیبت فزاینده ای یک صلوات بی حال فرستادند و دومی شو با تذکر.

وقتی

هی اسم این اقای منتظر قائم رو می اوردند و تو مجبور می شدی به احترام نام صاحب اسمش از جات بلند شی و همه چپ چپ نگاهت می کردند.

وقتی به یاد حسن از نور یکی از پست هاشو خوندن .

وقتی خسته از هر چی ایسم اومده بودی تو جمع بچه مثبتا راحت بشینی و این جا هم در امان نبودی.

وقتی مسعود ده نمکی و حمید داوود آبادی جیم فنگ شدند و کسی به روی خودش نیاورد.

وقتی آقای مزارعی تریبون مجری رو گرفته بود و ولش نمی کرد.

وقتی که باز هم خانم ها در اقلیت و سکوت به سر می بردند.

وقتی میز بانان محترم هی تپق می زدند .

وقتی آقای نیلی مشاور جوان وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی خیلی بزرگانه حرف می زد و نفهمیدیم چه جوری سر از طالوت و جالوت در آورد (یعنی وقتی خودمان داشتیم حرف می زدیم )

وقتی مدیر محترم پارسی بلاگ سید بزرگوار قدم رنجه فرمودند .

وقتی این جواد مزارعی آگهی بازرگانی می شد.

وقتی صدرا قاضی وارد شد و انگار نه انگارکه صندلی خالی هم هست و می توان نشست .

وقتی میکروفن ها خش خش شان از صدای آدم ها بلند تر بود.

وقتی اون قدر احساس کردی که همه خودی هستن و پشیمون شدی از این که فرمت رو کامل پر نکردی .

وقتی که وقت پذیرایی شد و بدون هیچ خلاقیت وبلاگ نویسانه ای باز هم یه ساندیس و کیک بهت دادن .

وقتی آقای منتظر قائم مجمع رو با نشست تلویزیونی با صادق زیبا کلام عوضی گرفته بود.

وقتی یه دفعه یادت رفت وسط همین تهرانی و از نماد های مثلا تمدن دیگه خبری نبود .

وقتی یک دانش نا پذیر شبیه آدمک های کامپیوتری می شد .

وقتی سرباز گمنام امام زمان (عج) وارد شد و جهت اینکه از گمنامی در بیاد ،وسط حرفای آقای نیلی براش صلوات فرستادن .

وقتی پیش کسوت های وبلاگ نویسی هم آمده بودند.

وقتی آقای منتظر قائم یادش اومد که محرم نزدیکه و اگه یاد آقا ابا عبدالله رو نکنه خیلی نا مردیه.

وقتی یادمون رفت که برا سلامتی رهبر حتی یه صلوات بفرستیم.

وقتی جایی برای نماز خوندن خانم ها نبود.

وهزار تا وقتی دیگه ............

جای تو خالی بود . خیلی خالی حسن آقای ازنور.......................

 



برچسب‌ها:
[ جمعه 85/10/29 ] [ 8:42 صبح ] [ خدابیامرز ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ
امکانات وب