به نامت ،به یادت ،به امیدت و نه به امید خلق روزگار
خاک بر سرم شد . راهی برای فرار هم ندارم ! چه بگویمش اگر از من پرسید در کوزهات چه داری؟ ای وای بر من چه کنم ؟ ای خدا ! باور کن دیگر نخواهم نوشید اگر آبروی مرا حفظ کنی . باور کن خدا . باور کن .
_ در کوزه ات چه داری ؟
_ سرکه است یا رسول الله .
_ کمی از سرکه ات به ما بنوشان .
_ وای ! چه خاکی بر سرم شد . چه کنم . راهی ندارم . هر چه بادا باد . بگذار کف دست خالی نماند .
_ سرکه خوبی است .
****
خدای خوب من ! من هم میدانم چه خاکی بر سر خودم کردهام . میدانم راهی هم برای فرار ندارم . و اگر از من بپرسد در همین شبهای قدر ، که در کوزهام چه دارم تو خوبتر میدانی که هیچ . جز خطا و عصیان و گناه و پردهدری و روسیاهی هیچ ندارم . و ای وای بر من که حتی نمیدانم چه کنم ؟
ای خدا ! من میدانم که اگر عهد ببندم ، هم چون بارهای دیگر و ماههای رمضان دیگر و قدرهای دیگر عمرم بر پیمانم وفادار نمیمانم . باور کن خدا میخواهم وفا کنم اما خودت بهتر میدانی ، شیطانم وفادارتر است به من .
چه کنم خدایا ؟ باور کن خدا ! آبرویم را نمیخواهد حفظ کنی . برای خودم نمیگویم اما خدایا ! دل او را که میتوانی شاد کنی . میتوانی نه ؟ مرا کمک نکن چون میدانم که پایبند نمیمانم .
اما خدای خوبم ! دل مولایم را شاد کن . او که وفادار است و پایبند . باور کن خدا . من آبروی خودم را نمیخواهم . شادی دل مولایم شیرین تر از آبروی من است .
میدانم که میارزد ، عفو و گذشت و بخشایش تو در برابر شادی دل مولایم . من از تصورش دلم غنج میرود چه رسد به این که کرم تو در این شبهای بیبدیلت شامل حالم شود .
تو خدای مهربانم ! آلودگی و ناپاکی درونم را به شراب طهورایی محبت مولا نوش کن و بگذار به پای اندک محبتی که به آقایم دارم و میارزد نه ؟
ببین خدای مهربانم ! نگو که معرفت باید داشته باشم و محبت کمی که دارم نمیارزد . من اگر معرفت نداشتم که محبتش در دلم نمی افتاد .
خدای مهربونم ! ببین من دروغ نمیگم . نمیگم تو کوزهام سرکه دارم که بخوای آبروی منو بخری اما من فریاد میکنم که تو دلم شرابی دارم که از زمزم تو هم نابتره . اصلا زمزم تو به همون عشقی میجوشه که دل من . پس به حق این آخرین شب قدرت ، دل آخرین حجتت رو شاد کن .
به یاد مرحوم نظری امشب ی بند از جوشن کبیر رو حد اقل بخونیم و ثوابش رو نثار روحش کنیم .
ظهورت را برای همیشه آرزو می کنم یا م ح م د
برچسبها: