زنده یاد * آه از بهار بی یار* | ||
بسم ربک 18 سال پیش اون سر دنیا یک غذایی خوردیم که باورمان نمی شد خورش لوبیا باشد. هر لوبیا به اندازه یک باقلای درشت بود. وقتی به وطن می آمدم کمی هم از این نوع لوبیا با خودم آوردم و خوب خیلی طبیعی بود که زود تمام شد و جوجه ها دائم سراغ خورش لوبیای سحرآمیز را می گرفتند. سال 2000 بعد از عقب نشینی رژیم صهیونیستی از جنوب لبنان، رفت بودیم دیدن دوستان و تبریک به شان که این خورش را باز تعارفمان کردند و بچه های هم بال درآوردند که آخ جون لوبیای سحرآمیز! و باز بنده ی دو کیلویی لوبیای سحرآمیز بار زدم و آوردم با خودم. ولی باز هم تمام شد.این بار خیلی زودتر. عید سال 1384 قول داده بودم بچه ها را ببرم جنوب و به دلایلی نشد و برای همین یک سورپرایز جالب برایشان داشتم و بی آن که بدانند روز 12 فروردین بردم شان شهرضا. یعنی درست روز تولد حاج همت که خیلی برای بچه ها دوست داشتنی بود؛ ما بر مزار این سردار بی سر بودیم! و باز این نوع لوبیا را در شهرضا پیدا کردم و این بار بیشتر خریدم! حالا چند سالی است خورش لوبیای سحر آمیز به خورش حاج همت تغییر نام داده است و البته باز هم با کنسی ولی تقریبا بچه ها بیشتر به بهانه خورش لوبیا؛ یاد حاج محمد ابراهیم همت می کنند! من که بالاخره نمی دانم روز شهادت این بزرگوار 17 اسفند است یا 22 اسفند اما به نظرم آمدآن روزها درگیر ما بعد انتخاباتیم و شاید نرسم چیزی بنویسم. خورش امروز هم مزید بر علت شد. اصلا مهم نیست. مهم راه و آرمان اوست که این روزها بد به دست فراموشی سپردمش! یادم باشد که شهید همت گفته بود بعد از هر نماز سر بر سجده بگذارید و محاسبه کنید که روزتان را چگون گذرانده اید. چون بعد از نماز شما به خدا نزدیک تر شده اید و این حالت بهترین فرصت برای محاسبه نفس است. امروز هم این سفارشش را یادم بماند و عملی کنم یک روز را به بهانه یک شهید و با آرمان یک شهید سپری کرده ام. خودش کلی لطف دارد! خدا ما را با شهدا محشور کند! نوشته برگزیده
برچسبها: [ چهارشنبه 90/12/3 ] [ 4:1 عصر ] [ خدابیامرز ]
|
||
[ طراحی : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |