سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زنده یاد * آه از بهار بی یار*

اصلا به من چه که هاله اسی چی کار کرده . مهم نیس . مهم ی چیزه دیگس که باید به اون بپردازم .
حال می کنین از بعضی ادمای به شدت متمدن که بوی نوبل هم می دن . این ادمای نوبلیزه شده هر جایی که اسم دموکراسی باشه حضور فعال دارن . هر جایی که حق ی انسان مظلوم ضایع بشه حتما حضور فعالتر دارن . بی خودی هم اتهام وارد نکنین . این ادمای نوبلیزه شده به شدت هم به فکر احقاق حق این مظلومین هستن . لذا اصلا برای پول هم کار نمی کنن . مهم اینه که بتونن حق رو به حقدار برسونن . حالا این حقدار ایرانی خودفروخته و وطن فروش  باشه دیگه بهتر . ملاک حقه . فکر می کنین نوبل گرفتن برای چی ؟ خب برای همین روزا دیگه . اصلا نوبل رو به کیا می دن ؟ به انسان های شریفی که خودشون رو وقف کردن که انوشیروان بشن . اصلا اینا از همون نواده های جناب انوشیروان هستن که طناب جناب شاه هنوز هم دور گردنشونه . نمی بینین ؟ وا ! خب چشاتونو باز کنین . اصلا برین ی خلاف مرتکب شین ، این قده مهربونن و خوفن . بدو میان وکالت تون رو به عهده می گیرن . آهای نرین آفتابه بدزدینا ،برید ی غلط مخملی  بکنین . چی می دونم ی خبر برونی ، از اونور اب پول گیرونی برای براندازی ،‏برنامه ریزونی جهت بر هم زدن امنیت ،‏ شورش به پاکردنی توی دانشگاه ها  ، چیزی باشه که بیرزه بیان براتون سینه سپر کنن . هویجوری الکی که نیست . نوبل خاصیتایی داره که نمی شه هر جایی خرجش کرد . اصلا برای چی نوبل رو به هر کس ندهندش. برای همین چیزا دیگه . اگرنه این همه وکیل تو این مملکت ریخته که دارن تو دفتراشون الو می خیسونن . وکیل باید نوبل داشته باشه . جرمم باید بین المللی باشه . و هم چنین مورد رضایت کاخ سفید واقع بشه تا این نوبلیزه ها با طیب خاطر و صرفا جهت دفاع از حقوق ستمدیدگان بیان وسط .شیرین جون براش فرق نمی کنه هاله جون چی کار کرده یا اکبر خان چه غلطی کرده . مهمه اینه که طنابش از اون ور کشیده شده و باید ایشون دم تکون بده . می گین نه ؟ وایسین ،‏اینا که دست از سر ما برنمی دارن . باید دموکراسی واقعی تو این مملکت برقرار شه . تا اون موقع هم هرکی خواست مانع ایجاد دموکراسی بشه و این دولت و نظام مانعش شد ،‏شیرین جون میاد وسط و دم تکون می ده . تماشاش ی کم زمان می خواد . همین . با هم فیلم سینمایی شیرین دم طلا رو نیگا می کنیم . . . .    

 



برچسب‌ها:
[ شنبه 86/4/30 ] [ 10:25 صبح ] [ خدابیامرز ]

بسم الله النور

نمی دونم بعد از دوسال می تونم حس اون روزهای شیرین و سخت رو برای خودم حداقل زنده کنم یا نه . امروز یکی از دوستانی که خیلی اون روزها ما رو کمک کرد از شمال زنگ زد و سالروز این حماسه رو تبریک می گفت . اول صبح به یکی از دوستان امروز و همکاران اون روزهای پر تلاش و غرورآفرین با حسرت گفتم : فلانی ! امروز سوم تیره. و اون گفت خب مگه چیه ؟ گفتم : هیچی .

دوسه ماه تلاش شبانه روزی .
 شب بیداری .
تحمل حرف و حدیث این و اون .
جا گذاشتن بچه توی ستادتبلیغاتی .
 فراموش کردن تاریخ امتحان .
دیر رسیدن به امتحان .
تحویل گرفتن طلاهای مردم .
آگاه سازی و روشنگری.
بحث با این و اون برای اینکه ثابت کنی بابا به خدا نمی خوام این عکسا رو ببرم خونمون. فقط نداریم . کمه. باید به همه کشور برسه .
پاسخ محبتای مردم و ابراز شرمندگی از اون همه لطف.
نوشتن متن و شعار و پیام های تلفنی و ارسالش برای حتی برای شماره های ناشناس.
فراموش کردن امتحانات پایانی بچه هات .
پاسخ تلفن های محبت امیز مردم و ثبت تعداد صلوات و ختم قران .
هماهنگ کردن بچه ها برای تبلیغات منسجم .
همکاری و هماهنگ کردن ستادا .
 بدو برو خونه . لیوان نیست . بشقاب نیست. بابا کامپیوتر نداریم . پرده نداریم . برو خونه ور دار بیار.
شیشه ماشینتو عکس احمدی نژاد زدی . بی جا کردی . می شکنیم.
این از ستاد قالیباف اومده . می گه اون جا بریز و بپاش بود نموندم .
اون از ستاد هاشمی اومده . می گه اونجا هرکی تبلیغات کنه پول می دن . من نموندم .
پنج طبقه رو بگیر و برو بالا و بیا پایین .
ای بابا بچه ها گشنه موندن .
این یکی اومده خونش رو در اختیار بذاره برای ستاد .
اون یکی اومده مغازشو بده .
از فدراسیون بسکت بالیستا اومدن ماشالا یکی دویست سانت و تو اصلا کنارشون احساس کوتاه قدی نمی کنی . بلکه برعکس احساس می کنی چقدر یک دل و یک اندازه فکر می کنین.
این یکی استاد دانشگاهه و می خواد تبلیغات از ستاد بگیره و ببره برای هیئت علمی و تو باید بهش بگی نیست نداریم .
اون یکی از بیمارستان اومده می گه پرستارم و همه به امید من تو بیمارستانن . ی خورده از اون زندگی نامه های دکتر به منم بدین ببرم . و تو هی بگی به خدا کمه . شرمندم . نمی تونم .
و یکی بیاد بگه بابا ! این پول . برید باهاش اینا رو چاپ کنین و این قد به مردم نگین نداریم .
اون یکی بیاد بگه من چی کار کنم ؟ چه کمکی از دستم برمی یاد ؟
از گروه تبلیغات بیان بگن وای همایش رای اولیاس . جا بهمون نمی دن. ورزشگاها که دست فلانیه . قرار داد بستیم . بهم زدن .
و تو مجبور بشی تمام اونایی رو که دعوت کرده بودی بیان همایش ، زنگ بزنی بگی شرمنده برگزار نمی شه .
بعد دوباره بگی منتقل شد فلان روز فلان جا . بعد بهت خبر بدن . دوباره قرارداد رو لغو کردن.
تو مرقد امام هی ازت تبلیغات بخوان و بگی شرمنده تموم شد .
بیان جلوتو بگیرن که حق نداری این جا تبلیغات توزیع کنی و بچه های گروهتو دستگیر کنن و تو بگی بابا مجوز داریم و ممنوعیت اگر باشه که نیست و فقط داخل مرقده ،‏چرا فقط برای تیم دکتره  و چرا بقیه کاندیداها مشکلی ندارن ؟
و تو احساس کنی که خدایی غیر از خدا و ی عزم و اراده نیرومند مردمی هیچکس پشت سر دکتر نیست .
و با خودت بگی واقعا این مردم خیلی فهیمن و هنوز هم بعد از این همه فاجعه ای که بر سر دین و فرهنگ این مردم آوردن هنوز هم در پی انتخاب اونی هستن که دیندار تر و صادق تر و مردمی تره .
بیان بگن بابا این دکتر شما خوب اما سیاست خارجی نمی دونه . کار نکرده . ادم درستیه اما از سیاست کلان چیزی سرش نمی شه و تو هر چی توجیه کنی بگن نه این به درد همون دهه شصت می خوره.
بیان بهت بگن قیافه نداره . زشته جلوی کشورای خارجی . 
هی زنگ بزنن که ببخشید چرا دکتر از خودش و تهمتایی که بهش زده می شه دفاع نمی کنه ؟
چرا دکتر این همه تحقیر و توهین رو تحمل می کنه ؟
ازت بپرسن : ببخشید راستی راستی پیاده روها زنونه مردونه می شه ؟
هی زنگ بزنن بگن لابد می خواد اسم سمند رو بذاره ذوالجناح و تو با خودت بگی آخ جون لابد این پیکان قراضه بابا که همش داره جور کارای ستاد رو می کشه اسمش می شه سگ اصحاب کهف !!!
 خودتو بکشی برای هماهنگ کردن نیروهای ناظر که در بهترین موقعیت چینش بشن و بعد ببینی وزارت کشوریا کارشکنی کردن و کارتا رو صادر نکردن .
هی حرص بخوری . هی غصه بخوری . هی بدویی . هی بری . هی بیای .
تا اون شب بی نظیر که تموم خستگیات از تنت در بیاد. 
آها . رفته بودی بازار . می خواستی تور بخری برای تزیین سالن . برای همایشی که بالاخره با بدبختی قطعی شد . خسته و کوفته داشتی از مولوی برمی گشتی که بهت زنگ زدن .
_ ای بابا حاج خانم کجایین ؟ دکتر قراره بیان بدویین.
_  جدی؟ اومدم .
و تو زنگ بزنی به بچه ها بدویین جمع و جور کنین و ی خورده اون جا رو مرتب کنین که خبراییه .
_چه خبر؟
_ وا خب! شب تولد حضرت زینب سلام الله علیهاست . بجنبین . تا نیومدم هر کار می تونین بکنین .
و تو با اون همه تور بری شیرینی هم بخری و بری ستاد .
رسیده نرسیده ی برگه برداری و دوباره از نو بنویسی لطفا برادران پس از در زدن و هماهنگی وارد شوند .و بچسبونی رو در ورودی.
و ی دفعه ببینی یکی در می زنه و منتظر جوابه و اون پشت در ولوله ای به پاس و بری ببینی اونی که آرزو داری رییس جمهورت بشه تا مملکتت رو با آرمان های امام آباد کنه ،‏پشت دره و داره به در می زنه و اجازه ورود می خواد .
و تو احساس کنی : عجب عیدی گرفتی شب میلاد بانوی عزم و عزت .
و دخترت بگه وای دیدی کادوی تولدم رو از دست ریس جمهور گرفتم .
و تو یادت بیاد که این دختر همونی بود که می گفت من به هر کی تو بگی رای نمی دم . خودم باید انتخاب کنم . باید تحقیق کنم و اون شب به تو بگه خوب ما هم تو جمع شماییم . و تو دوباره عیدی گرفته باشی .
بازم بگم . نمی تونم . نمی شه .
مگه می شه ی دنیا شور و شعور رو تو ی صفحه جمع کرد و گفت .
روزایی که بالاخره به امروز ختم شدن .
و تو با ی اطمینان خاطر و در عین حال دلهره ای این روز رو تا پس فرداش سپری کردی تا اسم
دکتر محمود احمدی نژاد رو به عنوان ریاست جمهور منتخب مردم غیور ایران
و رییس جمهور منتخب از صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران بشنوی و چه غروری بهت اون روز دست داده بود .
 
اون روزهای تکرار نشدنی فقط ی بار دیگه ممکنه تکرار بشن . 
راستش اون روزا برای من یادآور دوتا خاطرن.
روزای انقلاب و آماده شدن برای ورود حضرت امام رحمه الله علیه به ایران
و روزای جنگ و عملیات که همه دور هم جمع می شدیم تا هر کاری  ولو کوچیک رو انجام بدیم .
به خصوص یادآور اون روزاییه که برای اولین بار شیمیایی زده بودن و همه با تمام وجود می رفتن بیمارستان برای کمک و  پرستاری از مجروحان شیمیایی.
و فکر کنم برام تداعی کننده ی روزایی بودن که هنوز ندیدمشون .
اما آرزوی هر بچه شیعه ایه که اون روزا رو ببینه .
اون روزای خدمت در رایحه خوش خدمت ، پر از مظلومیت اما پر از غرور برام تداعی کننده ایام زیبای ظهور هم هست .
کاش باشم و لیاقت این رو داشته باشم که پا به پای همه اون بچه ها که خالصانه موندن و شبانه روز با دست خالی اما با دل پر امید و با یقین قلبی به  اینکه حتما  
روح الهی روح الله و سرو قامتی سید علی دوباره در فضای ایران اسلامی مون دمیده بشه  منم نوکری کنم و همه جا رو عطر و گلاب بزنم که آقامون بیاد
و دست مجروح آقا به بیعت دوباره با مولا شفا بگیره .
و چه لذت بخشه اگه عمو محمود پسرم اون روز هم ما رو قابل بدونه و بهمون عیدی بده .
یادمه اون روزا برای موفقیتش همه جور ختم قران و صلوات و غیره و ذلکی می گرفتیم .
 امروز هم برای موفقیت بیشترش دست کم اگه تلاش نمی کنیم همه با هم 14 تا صلوات بفرستیم .
 بزرگواری وبلاگ با سید علی تا فتح قدس و مکه رو اجابت کردم و به رسم ادب و وفا به همه اون هایی که این غرور و خودباوری رو به مردم عزتمند میهن مون برگدوندند از یارای دبستانی خودم گلدختر ، آهستان ، پاک دیده ،حاج آقای سوزنبان و جناب شب نوشت دعوت می کنم وبلاگشون رو مزین به عطر حضور انقلابی هموطنامون کنن.

یاد مرحوم نظری که ای دی سوم تیر رو برای زنده نگه داشتن این روز و روایت دایم این عزم و افتخار رو با ی فاتحه زنده کنیم .

 



برچسب‌ها:
[ یکشنبه 86/4/3 ] [ 10:23 عصر ] [ خدابیامرز ]

بسم الله النور
تو ادبیات عرب به زمینی که آب درش فرو نره ، میگن‏«عز» و عزیز یعنی چیزی یا کسی که راه نفوذ رو برای دیگران بسته باشه.
و عزت یعنی یک حس و یک خلقی که آدم اجازه نده اون چیزی که باب میل و طبع و تفکرش نیست در وجودش نفوذ کنه .
و من چقدر اون روز احساس عزتمندی کردم وقتی تصمیم مسوولین نظام رو از زبان رییس جمهور شنیدم که:
«به مناسبت ایام ولادت آن رحمت واسعه الهی و کانون همه خوبی ها و با تبریک این هدیه بی نظیر خداوند به بشر و هم چنین به مناسبت ایام عروج حضرت مسیح علیه السلام و عید فسه اعلام می کنم که ملت کریم ایران و نظام جمهوری اسلای ایران در عین اقتدار و داشتن حق قانونی برای محاکمه این نظامیان با تأسی به پیامبر عظیم الشأن اسلام  این 15 نفر را مورد عفو قرار  داده و آزادی آنان را به مردم انگلیس هدیه می نماید ......»
و چقدر از مسلمانیم احساس غرور کردم . و چقدر عزت و کرامت انسانی که تاج افتخار آدمیتم بود برام دوباره طعم شیرینی به ارمغان آوره بود .
و چقدر برام لذت داشت که حس می کردم هنوز هم در رگ های من ایرانی مسلمان فریاد عاشورایی هیهات منا الذله جریان داره.
و چقدر برام شیرین بود که احساس کنم هنوز فرزند روح اللهم .
و هنوز با وجود این که در غربت بی کسی هستیم اما ولایت پدرانه آقا سایه دست مولاست بر سرما.
و همه این ها اون روح عزتمندی رو در من دوباره تقویت می کرد که با این تفکر حاکم بر نظام ما هر کسی فرصت نفوذ رو در ما و خواب تسلط بر ما رو نخواهد داشت .


فاتحه حسن آقا یادتون نره

 



برچسب‌ها:
[ شنبه 86/1/18 ] [ 3:36 صبح ] [ خدابیامرز ]

بسم الله النور

بامداد چهارشنبه بود. هی رفت و اومد و پی ام داد . و من هی گفتم سیستم مشکل داره و پی ام دریافت نمی کنم. و بالاخره بعد شاید بیشتر از پنج شش صفحه که باز و بسته کرد پی امش رو دیدم . شاخ که در آوردم هیچ . مونده بودم که شونصد نفر آدم ریز و درشت رفتن و اومدن و نتونستم پی ام ها شون رو دریافت کنم .این یکی سرش چیه ؟ الله العالم.
یه راس رفت سر رفتن ما به جنوب. گفت خوش گذشت ؟گفتم جای شما خالی.گفت نه خالی هم نبود. نگو خودش تمام تعطیلاتو جنوب بوده . برا خدمت گذاری به زائرای شهدا . بمونه که چی گفتم و شنیدم اما یه دفه فهمیدم که پارتیش برا رفتن و موندن این همه روز باباشه. گفتم لابد سردارن؟ گفت بودن . و من سنگ کوب کردم . و اشکام بود که سرازیر شد . این همه وقت بود که می شناختمش. خدایی یه ارادتی بهش داشتم . فقط بابت اسمی که برا وبلاگش انتخاب کرده بود و متاسفم که نمی تونم بگم . همون دفعه اول که دیدمش حظ کردم . اما هر وقت اومده بود سراغم  ، با شلوغ کاری های من مواجه شده بود و بی جواب مونده بود و همین جا اعتراف می کنم که نرفته بودم سراغش و بدتر از اون هر بار سلام داده بود گفته بودم ببخشید شما ؟ و کلی رنجونده بودمش . و همه اینایی رو که برا شما گفتم اون موقع با خودم مرور کردم. دلم از این نمی سوخت که یه فرزند شهیده و تازه یه عمو داره که یه موج از اون روزای خدایی با خودش یادگار داره و یه دایی که هنوز رضا نداده از فکه بر گرده . دلم از این سوخته بود که این میون فقط شهدا نیستن که بعد این همه سال دارن جور ما رو می کشن و باز هم می خوان بیدارمون کنن . دلم از این می سوخت که فرزندا و عزیزان شون هم این دغدغه رو دارن و ما اونجا میزبان مون نه فقط شهدا که بچه هاشون هم بودن . در حالی که این ماییم که باید امروز اون ها رو روی سرمون بذاریم و نذاریم جای خالی پدر و غربت بی مهری امثال من که یاد پدر و راه پدرشان رو به باد فراموشی می سپردیم رو دلشون سنگینی کنه . دلم از این می سوخت که چقدر آدم باید از اطرافیان خودش بی خبر باشه . این چه دنیایی بود برا خودم ساخته بودم‏؟ و چقدر غافل بودم . این خود فراوشی رو تا  کی می خواستم ادامه بدم ؟ تا کی با اونی که باید باهاش رفیق می شدم به خاطر  همین ریز و درشتا از م می رنجید و من......
اون روز سر کار این قدر حالم گرفته بود و تو فکر بودم که عالم و آدم فهمیدن من یه چیزیم هست . یه دوست خوب که به قول خودش اومده بود ازم انرژی بگیره تو همون دو کلام اول گوشی اومد دسش که من امروز رو این کاره نیستم .
اون روز یه اتفاق دیگه هم افتاد و من فهمیدم خدا یه موقع هایی یه کاری می کنه و یه تلنگرایی می زنه که من و امثال من آدم شیم .
و  کاش ما این نسیم ها رو که تو حیاط دلمون می وزید و ما فقط کافی بود پنجره دلمون رو باز کنیم درک می کردیم .
 به خدا هنوز عطر شهدا تو کوچه پس کوچه های دلمون ، شهرمون ، زندگیمون هست . و این ماییم که باید خودمون رو در برابر اون ها قرار بدیم و ازشون فرار نکنیم.
و ای کاش می شد به این قرار رسید و فرار نکرد .
یه سوره حمد برا شفای عموی دوستم که موج گاهی دلشو طوفانی می کنه بخونین.
 یه حمد هم برا پدرش و همه همرزماش.
حمد حسن آقا م که یادتون نمی ره.
یا محمد و یا علی

 



برچسب‌ها:
[ شنبه 86/1/18 ] [ 3:12 صبح ] [ خدابیامرز ]

 

و چه نسبت نا همگونی بود بین من و تو آنگاه که تو رفته بودی و من از پس سال ها فاصله به سویت می آمدم.
وای کاش می شد این فاصله را که هر روز هم بیشتر می شود پر کرد. اصلا من آمده بودم تا همین فاصله را پر کنم.
اول به هم کیشانت سری زدم و بعد به آقایت و از پیش آقایمان که چه زود دارد به خیالی در دور دست بدل می شود به سراغت آمدم.
سامسونگ مایکروتل x540 قطره های خونت را به بازی گرفته است.
نوکیا 3250 و دستانی که دست مرا هم به گرمی به سوی خود می کشیدند خاک های زیر پایت را برایم ترجمه ای دیگرگون کرده است.
باورت نمی شود اما 500 زانتیای هدیه بانک کشاوزی چیزی نمی گذارد تا یاد آن آب ها بیفتم که تو در آن خروشیدی و دریایی شدی.آخر بانک همه مردم است بانک کشاورزی و تو دیگر برای همه نیستی و رنگ باخته ای.
lcd های هیتاچی را ندیده ای که با بیست و چهار ماه گارانتی قطرات خون تو را که برای همیشه مرا بیمه کرده اندبه دست فراموشی سپرده است.
باورت نمی شود گوشی های سامسونگی را که نازک ترین گوشی های کشویی جهان است و دیگر برایم چه فرقی می کند سنگر تنگ تو که اجازه ات  نمی داد حتی راحت دو رکعت قد قامت عشقت را بسرایی.
از کنار شهرک سینمایی دفاع مقدس هم گذشتیم. اینجا دیگر برای تو و به یاد تو ساخته شده بود و سکوت حاکم برآن فریاد بلند تو را در خود خفه کرده بود.
باورت می شود تکنو گاز - تکنو کیت خیلی خوب کیفیتی دارد . تازه ضمانت نامه سی جی سرویس هم دارد. نمی دانم چرا تو این ها را نمی فهمی و هنوز هم امل مانده ای. قنوت نمازهایت را دیگر به منی چند باید می خریدم؟
ساعت های سرتینا را نمی دانی چقدر دقیقند . همه روزمرگی هایم را برایم خوب رقم می زنند و من نمی فهمم که تو رفته ای. یادم رفته است .فراموشت کرده ام. اصلا تو مهم نیستی.
اینجا سبقت ممنوع است. سالهاست که ممنوع است و تو خود بگو که چرا باید سبقت های شما را من درک کنم؟
من خودم را هم فراموش کرده ام. و نمی دانم چرا تو هنوز هم بار مرا به دوش می کشی آن هم بعد از این همه سال رفتتنت؟ غروب غمبار اروند تو مرا به خود می خواند و غربت دو کوهه که همچنان چشم به دور دست ها دوخته است تا شاید احمدش باز گردد. و من همه تان را یادم رفته است. حتی فکه را که عجب صفایی دارد و هنوز دست نمی دانم آبادی و سازندگی بر آن نتازیده است.
آخر تو نمی دانی من مسوولیت زرق و برق شهرم را به عهده دارم . و باید آبادش کنم و چراغ هایش را باید روشن نگه دارم و برج میلاد را به عنوان بلندترین برج خاور میانه بسازم . اصلا می فهمی این ها چقدر مهم است؟ تو می دانی خاور میانه کجاست؟


و من از فراز همین برج میلاد آن قدر احساس بی کسی کردم تا آن که سوسوی نگاه تو دوباره مرا به خود باز خواند . و مرا به خودت خواندی و مرا به برج میلادت خواندی که مشتی خاک بود و خاک بود و خاک.
ومن آمدم و تو دوباره به یادم آوردی مرادت را که او را هم فراموش کرده بودم سفارش کرده بود که جنگ ما هنوز تمام نشده است و تا پایان تاریخ ادامه دارد.
و من آمدم تا با تو دوباره پیمان بندم که می مانم . و کربلای حسین را که تو برایم به تصویر کشیده بودی هم تماشا می کنم و هم خودم در آن نقش می آفرینم.
می بینی به همین سادگی از میان انبوه تکنولوژی های رنگارنگ مرا تا عمق عشق خواندی و سرمشقم را برایم قلم زدی.
باورکن سخت است پرواز در میان کبودی های زمین گیر زمانه مان اما تو مرا امید می دهی.
شاید من هم روزی آسمانی شوم .
دعایم کن. یادم باش.
فراموشم نکن.
غریبم در میان همه غربت های روزگاران و تو جاوید خواهی بود. مرا به خود بخوان.
یا محمد و یا علی

فاتحه حسن آقا یادتون نره

 

 



برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 86/1/2 ] [ 1:26 عصر ] [ خدابیامرز ]

به نامت ،‏به یادت ،‏به امیدت و نه به امید خلق روزگار

31 اردیبهشته . یعنی دو ماه از سال نو می‏گذره و من اولین پست سال جدید رو دارم می‏نویسم . دو ماه ، یعنی یک ششم از سال . سالی که اسمش هم نوآوری و شکوفایی باشه و ی وبلاگ نویس ِ مدعی دو ماه هیچی ننویسه ؛ لابد اوج نوآوریه ! یا شایدم شکوفایی !

ی نگاه به پشت سرم انداختم . از تولد با سعادت رسول اکرم و امام صادق صلوات الله علیهما تا روز بزرگداشت عطار و سعدی و شیخ بهایی و کلینی تا روز ملی خلیج فارس و معلم و پرستار و کارآفرینی و شهادت صیاد و آوینی و امام حسن عسگری و حضرت معصومه و ..... همه و همه گذشت . و من هیچ ننوشتم . اینا تازه روزنگارا می شدن اگر می نوشتم . بماند از مسایل اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و .... که دور و برم گذشت و من باز سکوت کردم .

این ی عرصه به شدت کوچک بود که با اختیار خودم و نه به اجبار و یا اکراه واردش شدم و نمی تونم بهانه ای داشته باشم . نمی دونم من مدعی ِ تبعیت از ولایت ، با این روش و خط مشی زندگی اگه تو زمان آقا عج باشم لبیک به زبونم می چرخه که بگم یا نه ؟

نمی خوام قصه رو خیلی احساسی ش کنم و یا خیلی مذهبی . نه اصلا می خوام از بعد انسانی بهش نگا کنم . واقعا امروز و دیروز و فردام با هم چه تفاوتی می کنن؟ و آیا تو رسم انسانیت این رکود و خمودی چیزی غیر از عقب گرد و حرکت سر پایین و قهقراییه ؟

شکوفایی پیشکشم . نو آوری طلبم . کاش اراده می کردم و آینده نگری . کاش اراده می کردم و برنامه ریزی. کاش اراده می کردم و حرکت . کاش اراده می کردم و ......

کم کم دارم شک می کنم . به خودم . به هویتم . به مسلمونیم . چرا امروز این قدر من از ایرانی بودنم فاصله گرفتم و و حتی از اسلامی که همیشه دستور به نشاط و شادابی و حرکت داده و سکون و رکود رو مذمت کرده . مثل اینکه این بحران هویت به من هم سرایت کرده .

 ** بنا به راهنمایی ی دوست عزیز که از فرم نوشته ام گله کرده بود تغییرات کوچکی تو نوشته ام دادم . اما باور کنین تقصیر من نبود که اینقد بد نوشتم . خودکشی می کردم اما نمی شد وارد مدیریتم شم . وقتی هم که وارد شدم و نوشتم همش ژرید و من با عصبانیت تموم همه رو دوباره نوشتم اما اونی نشد که باید و بود . گردن پارسی بلاگ که از مو باریکتر (الکی). تقصیر اونه

ظهورت را برای همیشه آرزو می کنم یا م ح م د



برچسب‌ها:
[ چهارشنبه 86/1/1 ] [ 12:0 صبح ] [ خدابیامرز ]

 

شنیدین این خارجی ها می خوان یکی رو بهش احترام بذارن یا برای بعد از زبونم لالش بزرگداشت بگیرن یا به یه چیزی اعتراض کنن ؛

چی کارا می کنن؟

باریکلا یه دییقه سکوت خرجش می کنن و همین دیگه ! اینو بهش می گن بزرگداشت.

اما ما چی ما به خاطر سالگرد اهانت به حرم امامین عسکریین علیهما السلام خیلی بزرگداشت می گیریم و خیلی اعتراض می کنیم .

برای همین یه روز حوزه های

علمیه سراسر کشور رو تعطیل می کنیم.

خوب این هم اعتراضه دیگه تازه به روش مدرن!

خوب تو این یه روز طلاب محترم جمع می شن دور هم و کلی اعتراض می کنن و ........

تازه ما برا مبارزه با این دشمن بی تربیت و خیلی بی تربیت صهیونیستی که به قبله اول مون حمله می کنه و اون رو تا آستانه ویرانی می
بره خیلی کارای دیگه هم می کنیم. بشمرم.

خوب شما هم کمک کنین تا بشمرم.

1 . از همه اون جوونای بیکاری که همایش می ذارن به شدت حمایت می کنیم .

2 . روز قدس راهپیمایی می کنیم و با مردم فلسطین همدردی می کنیم.

3 . براشون تو نماز جمعه و راهپیمایی ها پول جمع می کنیم.

4 . این دشمنای بی تربیت شون رو تحریم می کنیم .

 و تاز ه این مورد آخر خیلی مهمه . و در خور توجه. و البته به شدت هم تحریم شون می کنیم. می گین نه . من می شمرم . شما هم کمک کنین.

1 . هر چی محصولات صهیونیستی تو بازار هست رو جمع می کنیم. مثلا محصولات نستله (نسکافه) رو تو مغازه ها نمی فروشیم .

تازه توی فروشگاه های دولتی

که اصلا . هرگز نمی فروشیم . از فروشگاه نهاد ریاست جمهوری گرفته تا وزارت خونه ها و هر کجا که شما بگین.

2 . فانتا نمی خوریم .  تازه اسپریت هم نمی خوریم و جلوی عرضه و فروشش رو هم می گیریم .

3 . کوکاکولا نه می خوریم و نه تولید می کنیم. تازه اونم تو مشهد امام رضا علیه السلام

4 .کارخونه نوکیا افتتاح نمی کنیم.

5 . ماشین اپل نمی ذاریم وارد شه و نمی ذاریم کسی سوار شه . تازه نمی ذاریم تو خیابون راه بره .

6 . فیلمای یهودی و تبلیغ تظلم شون رو از صدا و سیما اصلا پخش نمی کنیم .حتی اگه تام و جری باشه. اون که دیگه به هیچ وجه

پخشش نمی کنیم . چون

تاثیر سوء روی نسل بعدی و بعدتری هم داره .

6 . کاملا حواسمون هست که در ایام مسابقات جام جهانی به همه تحرکات این دشمن خیلی بی ادب توجه کنیم و اگر به خونه های

فلسطینی ها حمله کرد به دیدن و

پخش کردن فوتبال ادامه بدیم .

7 . جلوی عرضه هر گونه نسکافه به شکل گسترده رو در مراکز علمی و خرید و کلاس های زبان و غیر ذلک به شدت می گیریم.

8 . اجازه هر گونه استفاده ( البته نه به منظور تبلیغ بلکه صرفا استفاده ) از محصولات نایک ؛ تیمبرلند و ......... رو توسط ورزشکاران

مون اصلا و به هیچ

وجه نمی دیم.

و کلا اصلا فرهنگ مون رو اجازه نمی دیم که شبیه فرهنگ صهیونیستی بشه . نه تبلیغات تلویزیونی و نه بانکداری و نه مصرف گرا

کردن مردم مون و نه ......

این جمله در آکولاد و کروشه و پرانتز قرار داره و کلی سیستم امنیتی در پس اون قرار گرفته تا هر کسی اون رو نشنوه و اصلا یه

جورایی طبقه بندیه دیگه (این

عین کاریه که مرحوم میرزای شیرازی جهت تحریم تنباکو انجام داد.)

به اینا می گن رگ دینی و عرق مذهبی و غیرت که با نوش جان شیر حیوانات دراز گوش و مهاجرت به بلاد انگل ستان به تاراج برده شد .

و خدا خیر بده همه اونایی رو که قبلا ،فعلا و بعدا به همین نوع از دفاع از مردم مظلوم فلسطین و سایر مستضعفان می پردازند و به

همین شیوه به مبارزات بی دریغ

خود علیه رژیم بی تربیت صهیونیستی ادامه می دهند .

یا محمد و یا علی



برچسب‌ها:
[ سه شنبه 85/11/24 ] [ 10:28 صبح ] [ خدابیامرز ]

امروز تصویرشون رو از سیما دیدم. خیلی خسته بودن. شنیده بودم که بیمارن و حتی عمل هم داشتن.شاید هم اینا بهانه باشه و از دست امثال من به این روز افتادن.

همیشه از بچگی تو ذهنم می اومد که چه طور ممکنه که در زمان پیامبر مردم حضرت رو از نزدیک ببینن و یا ایمان نیارن و یا منافقانه رفتار کنن.بزرگتر که شدم و دیدم که منم فقط حرفم و از عمل خبری نیست گوشی دستم اومد. تویه کتاب در مورد خصوصیات شون می خوندم که

 برخورد جذاب و متواضعانه ای دارن

نماز اول وقت شون ترک نمیشه

ساده زیستند و

اشداء علی الکفار

و اینا رو تو همه شونو داشتی .تویی که این قد دوسشون داشتی ، باید هم تابع می بودی و الگو می گرفتی.

راستی حسن آقا ازنور!

اعترافاتت رو یادته . تنها چیزی که از میون اونا قابل باور بود همونی بود که پزش رو دادی و نگفته رفتی. راستی آقا در گوشت چی گفته بودن؟

نمی دونم به هر حال وقتی امروز صداشون رو شنیدم دلم گرفت و خدا رو شکر کردم نبودی که ببینی و غصه بخوری. اما از طرف تو یه ختم صلوات گرفتیم. نمی دونم میشه یا نه اما ما یه ختم صلوات برای سلامتی او گرتیم که تو بیشتر از ما می شناختیش و دوستش می داشتی و ثوابش رو هدیه می کنیم به خودت.

آقایی. حسن !

اللهم صل علی محمدو آل محمد و عجل فرجهم



برچسب‌ها:
[ سه شنبه 85/10/26 ] [ 3:11 صبح ] [ خدابیامرز ]
<      1   2      
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ
امکانات وب