سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زنده یاد * آه از بهار بی یار*

به نامت ،‏به یادت ،‏به امیدت و نه به امید خلق روزگار

قطرات شبنم بر پیشانی باغبان جوان نشان از خستگی او بود.نخلستان چون همیشه همراز سرفراز ترین نخل بود. او بود و مشتی خاک ولی دریایی تر از هر دریا . هر بامداد که وضو می ساخت نخل ها تشنه تر از هر تشنه ای از چک چک قطره های دستانش وضو می ساختند و به او قامت عشق می بستند .
خورشید سر از بالین که برمی داشت شاهد نخل نورسته ای بود که در همان پگاه چشم گشوده ناگشوده به صف عاشقان پیوسته است.
باید کمی می آرمید و نفس تازه می کرد. در سایه سار گیسوان نخل نشست و زمزمه کرد : رب انی بما انزلت الی من خیر فقیر .............

قطرات شبنم بر گونه های یاس سپید - آن سوتر - حاکی از خستگی او بود . اما طراوت و شادابی یاس لطیف تر از هر گلبرگی گلشن این باغبان را نیز رونق بخشیده بود . گوییا عطر ملکوتی اش بوی عرش می داد و نسیم دلکش گیسوانش باغبان را آرام جان بود .
بوسه ای بر گونه اش نشست ...آرام جان پدر . میوه دل بابا . خسته نباشی ............

از دورتر ها دو مرد از میان نخلستان نمایان شدند . جوان هر دو را باز شناخت .
- چرا تا کنون تنها مانده ای ؟تو را یاری باید . دیگری گفت : هر که را به سویشان رفته رد کرده اند . چرا تو نمی روی؟
جوان را حجب و حیا فرا گرفته بود . - تنگدستی مجالی نگذاشته .
اما برق نگاهش حکایت آرزویی شیرین داشت .
وضویی تازه ساخت . با عزمی راسخ سوی باغبان یاس رفت . بر سلامش پاسخی به شیرینی و حلاوت بیش از هر بار شنید و دیگر خاموش ماند ........

قطرات شبنم دیگر بار بر چهره جوان نشست . اما این بار از حجب و شرم .
باغبان دانست که از بهر چه آمده است . رنگ چهره اش از دریای پر موج درونش خبر می داد .
- بگذار بدانم او چه می گوید عزیز من ............

قطرات شبنم بر گونه های یاس قصه حجب و حیای او را می نگاشت اما سکوت دلنشین و رنگ رخساره نشان از دریای مواج دل او نیز بود .
عجب ! این دو دریا دل به هم می آیند . تصویر پیوند دو دریا تبسم را بر گونه های باغبان نشاند ............

امین وحی سرود و شادمانی حضرت حق را زمزمه کرد :
مرج البحرین یلتقیان . بینهما برزخ لایبغیان . یخرج منهما اللولو و المرجان

ظهورت را برای همیشه آرزو می کنم یا م ح م د

 

 

 



برچسب‌ها:
[ چهارشنبه 86/9/21 ] [ 11:38 عصر ] [ خدابیامرز ]

به نامت ،‏به یادت ،‏به امیدت و نه به امید خلق روزگار


ای راهب کلیسا دیگر مزن به ناقوس
خاموش کن صدا را نقاره می زند طوس

اللهم صل علی علی بن موسی الرضا المرتضی الامام التقی النقی و حجتک علی من فوق الارض و من تحت الثری الصدیق الشهید صلوه کثیره تامه زاکیه متواصله متواتره مترادفه کافضل ما صلیت علی احد من اولیائک و رحمه الله و برکاته

قرار داشتم هرگز آپ نکنم اما این بیت شعرُ یکی از دوستان برام فرستادن و منُ یاد مرحوح نظری انداختن که سال گذشته همین بیت رُ برام فرستاده بود . به یاد کبوتر امام رضا علیه السلام در این شب زیبا ی فاتحه بخونیم .

حلال بفرمایین اگر زنگ می زنین و جواب نمی دم یا پیام می فرستین و بی جواب می مونه . 

یا م ح م د   


ظهورت را برای همیشه آرزو می کنم یا م ح م د




برچسب‌ها:
[ چهارشنبه 86/8/30 ] [ 10:10 عصر ] [ خدابیامرز ]

به نامت ،‏به یادت ،‏به امیدت و نه به امید خلق روزگار

fakhri mohtashami: http://www.norooznews.ir/ گلایه خاتمی
fakhri mohtashami: mehdiboutorabi: http://www.norooznews.ir/ حساب کشی صریح آقای خاتمی از دولت نهم.  برای دوستان بفرستید. ایران آگاه حق مسلم ماست
zendeyad: تا جایی که یادم میاد ایران آباد حق مردم ایران بود
zendeyad: اون که نصیبمون نشد
zendeyad: ببینیم از این آگاهی چی گیرمون میاد
fakhri mohtashami: حقو ق معطل مانده زیاد داریم
zendeyad: از کی معطل مانده اش را هم بفرمایید
zendeyad: نمی دانم چرا ماها عادت داریم بعضی وقت ها دری حقوق معوقه مان سوال کنیم

fakhri mohtashami: از 1
fakhri mohtashami: از 1400 سال پیش
zendeyad: و چطور شد که این حقوق معوقه را از دولت نهم مطالبه می کنیم ؟ الله اعلم
fakhri mohtashami: از دولت نهم آنچه را مطالبه می کنیم کنیم که وعده داده بود
fakhri mohtashami: مبارزه با فقر و فساد و تبعیض
fakhri mohtashami: و آوردن نفت بر سر سفره ها
fakhri mohtashami:
zendeyad: و نمی دانم چرا وعده های رنگ به رنگ دولت های قبلی رنگ باختند
zendeyad: و یادمان رفت که مطالبه هم حق ماست

fakhri mohtashami: اتفاقا پرسشگری را کسی آموخت که خود امروز در معرض بدترین تهمتهاست
fakhri mohtashami: نه ؟
fakhri mohtashami: سوال ممنوع بود
fakhri mohtashami: و امروز هم سوال ممنوع است
zendeyad: اما قطعا برای همان پرسشگری هیچ پاسخی ارائه نکرد که هیچ
zendeyad: یادش هم رفت که ممکن ست از خودش هم پرسشی شود

fakhri mohtashami: هر 9 روز یک بحران
fakhri mohtashami: تاریخ فراموش نمی کند دوست من
fakhri mohtashami: ختی اگر ما فراموشکار باشیم
zendeyad: و عامل خلق بحران ؟
fakhri mohtashami: شاد باشی
zendeyad: و شما هم

*** هر چه صبر کردم پاسخی دریافت نکردم لذا دو جمله بعد را زدم که خوشبختانه جوابی آمد


zendeyad: البته بد نبود به پرسش های من هم پاسخی می دادید
zendeyad: حداقل به رسم ادب به تعالیم استاد

fakhri mohtashami:
fakhri mohtashami: ببخشید
fakhri mohtashami: چی صداتون کنم ؟
fakhri mohtashami: هممون خدابیامرز لازم داریم البته
zendeyad: همون خدابیامرز
zendeyad: یا هر چی ز دیگه که دوست دارین
zendeyad: به رسم آزادی بیان

fakhri mohtashami: آزادی بیان هویت افرادو نمی گیره که
zendeyad: باور کنم ؟
fakhri mohtashami: چی رو برادر
fakhri mohtashami: یا خواهر؟
zendeyad: خواهرم
zendeyad: این که ازادی بیان به هر نحو مدلش هویت افراد رو نمی گیره
zendeyad: در ضمن مگه ما داشتیم راجع به ازادی بیان و نقشش در هویت می چتیدیم؟

fakhri mohtashami:
fakhri mohtashami: راستی موضوع چی بود ؟
zendeyad: شما مطالبات 1400 سال پیشتون رو یادتون میاد
zendeyad: اما بحث ده دقیقه پیش رو نه ؟
zendeyad:

fakhri mohtashami: مطالبات 1400 ساله ایرانیان
fakhri mohtashami:
zendeyad: اها
zendeyad: شما یعنی این قدر وطنپرستین
zendeyad: که مطالبات ایرانیان رو یادتون می مونه
fakhri mohtashami: حب الوطن من الایمان
zendeyad: حرف خودتون رو نه
zendeyad: ؟
zendeyad: ان هذا لشیء عجاب
zendeyad: نمی دونم با این حافظه چی جوری می خواین مطالبه کنین
zendeyad: بهتر نیست حق و حقوق معوقه رو به کسی بسپارین که لااقل یادش بمونه که چی می خواد

fakhri mohtashami: ببین خواهر فحشی متلکی چیزی ؟
fakhri mohtashami: مشکل ندارما
fakhri mohtashami: راحت باش
fakhri mohtashami: عزیزم
fakhri mohtashami:
zendeyad: ای بابا
zendeyad: شما که اهل گفتمانین
zendeyad: چرا از حرف اصولی و منطقی می رنجین ؟

fakhri mohtashami: یه لحظه لطفا
zendeyad: ظاهرا شما تمابل به فحش دارین دور از جونتون
zendeyad: چشم

fakhri mohtashami: ببینم این بچه چی می گه
zendeyad: می بینین
zendeyad: حقوق زنان هم چنان پایمال شده است
zendeyad: هم چنان باید اسیر بچه هاشون باشن
zendeyad: نمی دونم چرا این همه مطالبه بازم اثر نکرد
zendeyad: و من و شما مجبوریم هم چنان جور بچه داری رو به دوش بکشیم

fakhri mohtashami: نه موضوع این نیست
fakhri mohtashami: این بچه مجازی داره درد دل می کنه
fakhri mohtashami: اجازه می دی ببینم چی می گه؟
zendeyad: بازم به دولتای قبلی
fakhri mohtashami: خدای من  چه دل پرغصه ای
fakhri mohtashami:
zendeyad: که لا اقل درد زایمان رو از سرمون کم کردن
zendeyad: و برامون بچه مجازی خلق کردن
zendeyad: برید بهش برسید
zendeyad: تا مثل بچه های واقعی از دست نرفته
zendeyad: اونا که تو خیابونا به برکت ازادی و ابادانی دولت فخیمه توسعه و اصلاحات
zendeyad: همه اصلاح شدن و الان تو کوچه و خیابون دارن حالشو می برن
zendeyad: راست می گید
zendeyad: برید به اون برسید
zendeyad: اون لابد درددلش شنیدن داره و ما نه
zendeyad: ازادیه دیگه
zendeyad: قربون محبت توون
fakhri mohtashami:
zendeyad: مزاحم نمی شم
zendeyad: ما که همیشه از الطاف دولتین فخیمه توسعه و اصلاحات بهره مند بودیم
zendeyad: اینم روش

fakhri mohtashami: ما که اینجا سنگ صبوریم خواهر
fakhri mohtashami: شمالایق بدونین درخدمتیم
fakhri mohtashami:
zendeyad: من کاری نداشتم
zendeyad: گفتمرسشگری حق منه
zendeyad: و البته شنیدن پاسخ
zendeyad: به نشانه فرایش  شما و البته تعالیم دولت فخیمه اصلاحات

fakhri mohtashami: من هم مهلت خواستم و ندادید
zendeyad: اما پاسخی واصل نگردید
zendeyad: wow
zendeyad: من تا فرا صبح هم منتظر می مونم
zendeyad: ولی به شرطی که حق تقدم هم رعایت شه

fakhri mohtashami: و البته با این بدبینی مفرط بعیده که دنبال پاسخ باشید عزیز مهربان
fakhri mohtashami:
zendeyad: سوایی چاسخ ندید
zendeyad: wow
zendeyad: بدبینی
zendeyad: می خواین برم روانچزشک و برگردم تا شما تشریف میارین جهت پاسخ گویی
zendeyad: نمی دونستم ادمایی که ما بدبین فرضشون کردیم
zendeyad: حقشون نیست که پاسخ بگیرند
zendeyad: تصدیع ما را به فخامت دولت اصلاحات و به روح گفتگوی تمدن ها عفو بفرمایید
zendeyad: شاید که روح نیاکان اصلاحات و کارگزاران مارا هم ببخشایند
zendeyad: شما که ما رو قابل نمی دونین جهت چاسخ گویی
zendeyad: با اجازتون من این چت رو می زنم تو وبلاگم
zendeyad: شاید روح جمعی  و جوانان فهیم این مرزو بوم و این وطن عزیز به سوالای من پاسخی بدن
zendeyad: اجازه هست ؟
BUZZ!!!

fakhri mohtashami: جانم
fakhri mohtashami:
fakhri mohtashami: فراموشتان نکرده ام دوست من
fakhri mohtashami: خوب
fakhri mohtashami: پاسخ
zendeyad: اجازه هست فرشته مهربون؟
fakhri mohtashami: اجازه مرور می فرمایید
zendeyad: من مزاحم وقت گرانبهاتون نمی شم
zendeyad: خواهش می کنم
zendeyad: بفرمایین
zendeyad: حق شماست

fakhri mohtashami: تشریف می برید ؟
zendeyad: نه
zendeyad: گفتم شاید شما فرصت  نداشته باشید
fakhri mohtashami: چند دقیقه در خدمتم
fakhri mohtashami: بد نیست بفرمایید
fakhri mohtashami: سوال؟
zendeyad: وا
zendeyad: من که همون اول پرسیدم
zendeyad: قراره دوباره چت رو تکرار کنیم

fakhri mohtashami: خوب مطالبه از کی و چرا ؟
zendeyad: شما هم که قرار شد مرور کنید
fakhri mohtashami: مطالبه فی نفسه چیز خوبی است خصوصا اگه توسط مردم از حاکمان باشه
fakhri mohtashami: نه مطالبه حتی محاکمه
zendeyad: البته ظاهرا بستگی داره که حاکم کی باشه
fakhri mohtashami: فکر کنم چیزهایی یادم مانده باشد از تعالیم ارجمندی که خوانده ایم
fakhri mohtashami: مثل شما
zendeyad: حالا با هه این تواصیف
fakhri mohtashami: ائمه ما وپیامبر اکرم
zendeyad: می تونم این چت رو بزنم تو بلاگم ؟
fakhri mohtashami: خودر و در برابر نقد قرار می دادند حتی توسط کفار و مشرکین و منافقین
fakhri mohtashami: درسته؟
fakhri mohtashami: واهمه ای از مطالبه نداشتن
fakhri mohtashami: چون برحق بودن
zendeyad: نشونه تاریخی اش رو می فرمایین
zendeyad: ؟

fakhri mohtashami: و حتی مناظره با دهریون
zendeyad: و البته از همه انواعش
zendeyad: نقد
zendeyad: مطالبه
zendeyad: محاکمه

fakhri mohtashami: صفحه صفحه تاریخ اسلام
zendeyad: مناظره
BUZZ!!!

fakhri mohtashami: روزی که پیامبر بدن مبارکش را در معرض ضربه عرب جاهلی قرار داد
zendeyad: این کدوم نوع بود ؟
fakhri mohtashami: و همه متاثر شدند و آن فرد می خواست پیامبرش را امتحان کند
zendeyad: بله خوانده ام
fakhri mohtashami: رفت و بوسه ای نثار کرد
zendeyad: مطالبه بود
zendeyad: ؟محاکمه بود ؟
fakhri mohtashami: نوع ادای حق مردم
zendeyad: نقد
zendeyad: ؟

fakhri mohtashami: مناظره فراوان داریم
zendeyad: نه
fakhri mohtashami: تاریخ نمی خونی ؟
zendeyad: سوا من این نیست
zendeyad: خوندم
zendeyad: می خوام بدونم
zendeyad: شما فرمودین مطالبه حق مردمه
fakhri mohtashami: و محاکمه  داستان قضاوت های علی را نمی دانی ؟
zendeyad: منم قبول دارم
fakhri mohtashami: گفتم حق است
zendeyad: و هیچ عاقلی این روانکار نمی کنه
fakhri mohtashami: و گفتم در سیره نبوی و علوی آموزش داده شده
zendeyad: اا نکته این جاست
fakhri mohtashami: و گفتم خاتمی آموزش داد
fakhri mohtashami: و خود را در معرض آن قرار داد
zendeyad: چرا ما بعضی اوقات و از بعضی افراد مطالبه می کنیم؟
fakhri mohtashami: و مردم را عادت داد به پرسشگری
fakhri mohtashami: مطالبه از حاکم حق مردم است
fakhri mohtashami: حق اسلامی و انسانی
fakhri mohtashami: حق شهروندی
zendeyad: و چرا دقیقا همین ما اگر کسانی پیدا شدند و از ما مطالبه کردند اون ها رو اغتشاش گر و می نامیم؟
zendeyad: من در مورد حق سوال نمی کنم
fakhri mohtashami: دقیقا
fakhri mohtashami: مثل معلمان
fakhri mohtashami: کارگران
zendeyad: سوالم در مورد اینه کگه این حق چرا به بعضی ها داده می شه
fakhri mohtashami: دانشجویان
fakhri mohtashami: و زنان
zendeyad: و از بعضی ها گرفته می شه
zendeyad: می شه به این سوال من جواب بدین

fakhri mohtashami: قراره من به سوالات شما پاسخ بدم و شما نفرمایید
fakhri mohtashami: که چرا زندانی سیاسی داریم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
zendeyad: شما سوال منو پاسخ نمی دید
zendeyad: سوال خودتون رو مطرح می کنین و پاسخ می دین

fakhri mohtashami: وقتی قانون اساسی ما آزادی اندیشه و بیان را تصریح کرده؟
zendeyad: و در این شرایط حتما نتیجه هم می گیرید
zendeyad: خانم محتشمی
zendeyad: خانم محترم
zendeyad: من سوالم رو تکرار کنم ؟

fakhri mohtashami: خوب آداب گفتگو را بیاموزانید استاد
zendeyad: جسارت نمی کنم
zendeyad: اما سوالم رو تکرار می کنم

fakhri mohtashami: لطف می کنید
fakhri mohtashami: به قدر فهم ما باشد
fakhri mohtashami:
zendeyad: شما فرمودین مطالبه حق مردمه
zendeyad: منم قبول دارم
zendeyad: و هیچ عاقلی این روانکار نمی کنه
zendeyad: zendeyad: اا نکته این جاست
zendeyad: zendeyad: چرا ما بعضی اوقات و از بعضی افراد مطالبه می کنیم؟
zendeyad: zendeyad: و چرا دقیقا همین ما اگر کسانی پیدا شدند و از ما مطالبه کردند اون ها رو اغتشاش گر و می نامیم؟
zendeyad: من در مورد حق سوال نمی کنم
zendeyad: zendeyad: سوالم در مورد اینه کگه این حق چرا به بعضی ها داده می شه
fakhri mohtashami: روشن بفرمایید
zendeyad: zendeyad: و از بعضی ها گرفته می شه
fakhri mohtashami: مصداق
fakhri mohtashami: کلی گویی مارو به جایی نمی رسونه
zendeyad: می تونم سوالم  رو عوض کنم ؟
fakhri mohtashami: اگه به جواب گرفتن کمک می کنه
zendeyad: ممنون
zendeyad: اگر تا حالا سوال روشن نبوده
zendeyad: پس چرا پاسخ می گفتید
zendeyad: پاسخ چی رو می فرمودین
fakhri mohtashami: برای من روشن بود
zendeyad: و اگر کلی گویی بوده
fakhri mohtashami: فرمودید پاسخ نگرفتید
zendeyad: چرا این همه پاسخ دادید
fakhri mohtashami: گفتم مصداق را بگویید
zendeyad: اگر روشنه پس سوال من رو پاسخ بدید
fakhri mohtashami: ما از پاسخ گفتن هراس نداریم دوست من
zendeyad: برای شما که روشنه
zendeyad: برای من هم

fakhri mohtashami: مطالبه گری ما برمی گردد به دوران بچگی
fakhri mohtashami: در مکتب رجایی
zendeyad: پس سوال روشن من رو جواب بدین
zendeyad: من نخواستم بدونم از کجا ناشی شده
zendeyad: و فکر می کنم مربوط به انسانیت ماست
zendeyad: که البته با دیدن الگوهایی چون شهید بزرگوار زنده تر می شه

fakhri mohtashami: نه حتما به تربیت و نظام تربیتی ما هم مربوط می شه
zendeyad: عر ض کردم
zendeyad: قطعا
fakhri mohtashami: بلا تردید
zendeyad: بحث منحرف نشه
zendeyad: پاسخ سوال روشن من رو می دید
zendeyad: ؟
fakhri mohtashami: چون در نظامهای دیکتاتوری هیچ کس ملزم به پاسخگویی نیست
fakhri mohtashami: هیچ کدام از حکام البته
zendeyad: می تونین
zendeyad: البته جسارته
zendeyad: اما می شه

fakhri mohtashami: اسمتون رو می فرمایید ؟
zendeyad: سوال منو دوباره تکرار کنین ؟
zendeyad: خدابیامرز
zendeyad: یا زنده یاد

fakhri mohtashami: نمی تونم با یه موجود فرضی صحبت کنم
zendeyad: هر کدام دوست داشتین
fakhri mohtashami: زهرا
fakhri mohtashami: فاطمه
fakhri mohtashami: مریم
fakhri mohtashami: آسیه
fakhri mohtashami:
zendeyad: هر کدام رو دوست دارین انتخاب بفرمایین
fakhri mohtashami: مسما بدون اسم نمی شه
zendeyad: دوست دارم مثل بچه تون برام اسم بذاذرین
fakhri mohtashami: این معامله پایاپای نیست
zendeyad: منم ی بچه نتی
zendeyad: من با شما معامله نمی کنم
zendeyad: و شما نیز

fakhri mohtashami: من برای بچه های نتی اسم نمیذارم
fakhri mohtashami: به اسم صدایشان می کنم
zendeyad: من حق خودم رو که پاسخه مطالبه می کنم
zendeyad: wow

fakhri mohtashami:
zendeyad: باشه اصرار دارین می گم
fakhri mohtashami: مجادله می کنی جانم
zendeyad: فرض کنین مونا
zendeyad: خوبه ؟

fakhri mohtashami: قرار شد بگی کی اغتشاشگره
fakhri mohtashami: مونا جان
zendeyad: کی قرار شد ؟
fakhri mohtashami:
zendeyad: قرار بود شما سوال منو پاسخ بدین
zendeyad: همین

fakhri mohtashami: مصادیق ؟
zendeyad: مگه نگفتین روشنه ؟
zendeyad: چرا دنبال مصداقین
zendeyad: ؟

fakhri mohtashami: وظاهرا دوست داری با تکرار این عبارت پیروز باشی
fakhri mohtashami: خوب باش
zendeyad: شما که فرمودین روشنه
zendeyad: و شما ظاهرا نمی خواین حق منو بدین
zendeyad: من حقم رو می خوام
fakhri mohtashami: ببین دوست دارم بحث به سرانجام برسه
fakhri mohtashami: و البته وقت زیادی هم ندارم
zendeyad: برسونین
zendeyad: منم می خوام
zendeyad: می خواین رفع زحمت می کنم

fakhri mohtashami: حق تو پاسخ گرفتنه و حق من هم گفتگو در یک فضای برابر
zendeyad: مگه فضای برابر شما رو من تنگ کردم؟
fakhri mohtashami: فضای نابرابر یعنی روشن نبودن بحث
zendeyad: eeeeeeeeeeeeeeeee
fakhri mohtashami: و تن ندادن بهصراحت در گفتگو
zendeyad: شما واقعا حافظه تون دچار جسارتا ... شده
zendeyad: خودتون فرمودین براتون روشنه

fakhri mohtashami: گفتی برای وبلاگت به سوژه نیاز داری؟
zendeyad: نههههههههههههههههه
zendeyad: هرگز
zendeyad: اما به حکم ازادی بیان

fakhri mohtashami: بد نیست بخوانم سوژه های قبلی رو
zendeyad: و به حکم ازادی بیان در مطبوعات
zendeyad: و البته وبلاگ نویسی

fakhri mohtashami: چندساله هستی دوست من ؟
zendeyad: می خوام اونچه رو که با شما گفتم و شنیدم بزنم بره رو وبم
fakhri mohtashami: و نتیجه ؟
zendeyad: چرا سعی می کنین با سوالای غیر مربوط بحث رو منحرف کنین
zendeyad: نتیجه رو می خوام از مخاطبم بگیرم
zendeyad: شاید اونا پاسخ دادن
zendeyad: و البته حقم رو

fakhri mohtashami: من حاضرم در فضای حقیقی با هم مناظره داشته باشیم
fakhri mohtashami: کجا ؟
fakhri mohtashami: قم هستید شما؟
zendeyad: من سوالم رو دوباره تکرار کنم ؟
zendeyad: تهرانم
zendeyad: و حاضر به ناظره
fakhri mohtashami: کجا؟
zendeyad: اما این جا که شما حاضر نیستین جواب بدین
zendeyad: تو فضای حقیقی می خواین جواب بدین
zendeyad:
؟
fakhri mohtashami: این جا مغلطه می کنی جانم
fakhri mohtashami: البته
zendeyad: دست مریزاد
zendeyad: باشه

fakhri mohtashami: کاملا اماده ام
fakhri mohtashami: بفرمایید کجا؟
zendeyad: سوالم رو پاسخ بدین هر جا بفرمایین در خدمتنم
zendeyad: البته به شرط ازادی بیان
zendeyad: و رفتن این چت روی وبلاگم
zendeyad: هر جا شما بفرمایین
zendeyad: و البته با تعیین موضوع
zendeyad: what happend for u?
zendeyad: reply me plz
BUZZ!!!
zendeyad: چرا جواب نمی دین
zendeyad: ؟
zendeyad: مگه دعوت نکردین ؟
zendeyad: می دونین چند دقیقه است منتظرم ؟
zendeyad: باشه
fakhri mohtashami: ببخشید دی سی شدم
fakhri mohtashami: نمی دونم بعد از درخواست من چه فرمدید
fakhri mohtashami: می بینی قضاوت در اینجا چه ساده لوحانه است ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
fakhri mohtashami: در محیط مجازی
fakhri mohtashami:
zendeyad: الان عرض می کنم
zendeyad: تا کجا دارین

fakhri mohtashami: به هرحال باز تکرار می کنم
fakhri mohtashami: در یک زمین برابر آماده مناظره هستم
zendeyad: کجا ؟
zendeyad: کی؟

fakhri mohtashami: بفرمایید خدمت می رسم
zendeyad: راجع به چه موضوعی؟
fakhri mohtashami: منتظر می مانم
fakhri mohtashami: فعلا با اجازه
zendeyad: شما دعوت می کنین
fakhri mohtashami: نه
fakhri mohtashami: سوال از شما بود
fakhri mohtashami: نه؟
zendeyad: و قاعده میهمان دعوت کردن تعیین زمان  و مکان و علت دعوت هم هست
fakhri mohtashami: مننفهمیدم
fakhri mohtashami: قرار است سما بفهمانید به من
fakhri mohtashami: شاید ؟
zendeyad: ایارنیان که میهمان نوازند
fakhri mohtashami: دوست داشتید من در خدمتتان هستم
fakhri mohtashami: فردا ؟
zendeyad: خیر
fakhri mohtashami: خیابان قائم مقام ؟
zendeyad: در هفته اینده
zendeyad: جسارتا

fakhri mohtashami: چه روزی؟
zendeyad: چون من این هفته رو کلا در گیر یک همایشم
zendeyad: اول موضوع رو بفرمایید
zendeyad: و مکان
zendeyad: متناسب با اون من هم تایم مناسب رو عرض می کنم

fakhri mohtashami: فهم سوال شما
zendeyad: تا شما هم بتونین تامل بفرمایین
zendeyad: فهم سوال من مگه نیاز به منظره داره ؟!!
fakhri mohtashami: اینجا که نیم ساعتی به طول انجامید و نتیجه حاصل نشد
zendeyad: مکان؟
fakhri mohtashami:
fakhri mohtashami: بعداز فهم
fakhri mohtashami: دفتر کارآفرینی
fakhri mohtashami: خوبه ؟
zendeyad: کجا هست ؟
fakhri mohtashami:«ادرس رو حذف کردم .شاید نخوان ادرس بدن»
zendeyad: محل جغرافیایی؟
zendeyad: ok

fakhri mohtashami: کوچه 10
fakhri mohtashami: ای بابا
zendeyad: چرا ای بابا
zendeyad: ؟
fakhri mohtashami: گفتید تهرانی هستید
zendeyad: هستم
zendeyad: wow
fakhri mohtashami: قائم مقام را نمی شناسید
zendeyad: اها
zendeyad: من اول زدم
fakhri mohtashami: چه روزی ؟
zendeyad: ولی دیر رسید
zendeyad: دفتر کارافرنی رو عرض کردم
zendeyad: شنبه خوبه
zendeyad: برای من البته

fakhri mohtashami: ساعت ؟
zendeyad: ولی خداییش تفهیم سوال من متاظره می طلبه ؟
zendeyad: 5
zendeyad: ؟

fakhri mohtashami: نه متاسفانه جلسه دارم
fakhri mohtashami: قبل از 4
zendeyad: so what?
zendeyad: noooooooo
zendeyad: من سرکارم

fakhri mohtashami: این شماره دفتره
fakhri mohtashami:«اینم باید حذف کنم که کردم  »
zendeyad: thanks a lot
fakhri mohtashami: می تونیم قرار رو قطعی کنیم
zendeyad: بماند که ترجیح می دم در نت مشکل حل بشه
fakhri mohtashami: چی شد
zendeyad: چون قابل ثبت و ضبطه
fakhri mohtashami: مشکل؟
zendeyad: و لی خدمت می رسم
fakhri mohtashami: ضبط صوت بیارین برای تهیه سند
fakhri mohtashami: باکی نیست
zendeyad: مشکل یعنی همون تفهیم سوالی که براتون روشن بود و نمی دونم از کجا ابرهای تاریکی روش رو گرفت
zendeyad: من همه کارام نتیه

fakhri mohtashami: از شوخی گذشته این یه دیدار دوستانه س
fakhri mohtashami: مناظره آداب داره
zendeyad: ادم ببین می تونه براتون ی دوست باشه ؟؟؟؟؟؟؟؟
fakhri mohtashami: مشاهده کنندگانی که قضاوت می کنند
zendeyad: پس جسارت منو بخشین
zendeyad: من اول مشاهده کنندگانم رو به مشاهده دعوت می کنم

fakhri mohtashami:
zendeyad: و تا هفته اینده که خدمت رسیدم
fakhri mohtashami: خوب من مثلا شما حرفه ای نیستم
zendeyad: بی مشاهده کننده نیومده باشم
zendeyad: و اداب لا جرم رو هم رعایت کرده باشم
zendeyad: حرفه ای در چی؟

fakhri mohtashami: در شکار فرصت ها
fakhri mohtashami: و نمایش در میدان شهر
fakhri mohtashami: شهر مجازی
zendeyad: اینم رهاورد عمو ابطحی شماست
fakhri mohtashami: وگرنه بی حجاب ظاهر نمی شدم
zendeyad: wow
zendeyad: الان بی حجاب بودین ؟

fakhri mohtashami: برادر
fakhri mohtashami: بهش فکر نکنیمن که به گناه بیفتین
fakhri mohtashami: استغفرالله
zendeyad: می خواین من براتو حجاب بزنم 
zendeyad: ؟
zendeyad: نه
zendeyad: هرگز
zendeyad: تببیین
zendeyad: روشنگری

fakhri mohtashami: بهاندازه کافی حجاب داریم برادر
zendeyad: ازادی بیان چی د
zendeyad: اینا حق مردم بود

fakhri mohtashami: شب خوش
zendeyad: شبتان نیز

ظهورت را برای همیشه آرزو می کنم یا م ح م د

 



برچسب‌ها:
[ یکشنبه 86/7/29 ] [ 10:2 عصر ] [ خدابیامرز ]

به نامت ،‏به یادت ،‏به امیدت و نه به امید خلق روزگار


 

 

 

 

 

ظهورت را برای همیشه آرزو می کنم یا م ح م د



برچسب‌ها:
[ یکشنبه 86/7/22 ] [ 12:12 عصر ] [ خدابیامرز ]

به نامت ،‏به یادت ،‏به امیدت و نه به امید خلق روزگار

و این آخرین روز را هم بی تو پای سفره‏های افطار نشستیم آقا جان .
و ای کاش می‏دانستی اشتیاق‏مان را به با تو بودن .
غروب دلگیر جمعه آن هم وقتی بدانی دیگر بساط میهمانی هم تمام شد دلگیرتر می‏شود . کاش بودی و دستی بر سر یتیمی‏مان می‏کشیدی و غبار غم از چهره‏هامان در این شب عید می‏گرفتی .
آقای خوبم ! دلم نمی‏خواهد پای سفره‏ای بنشینم که تو کنارش نیستی . این آخرین را به یادت و به نامت و به امید عفو و بخشش و عیدی تو و با آرزوی ظهورت باز خواهم کرد . آقا دلم گرفته . نمی‏خواهی به من هم عیدی بدهی  ؟ نگو که من سهمی از عیدی تو  ندارم . من در خانه کریمانه تو آمده‏آم و از دست کرم تو عیدی می طلبم .
آقا دلم تنگ است و تو می‏دانی که بی تو تمامی ماه‏های رمضان‏مان بی عید به پایان می‏رسد .
کاش تو هم صدایم می‏کردی . و می‏گفتی بیا بابا یخ کرد . باشد می‏روم . بی تو . اما به امیدت .
آقا یادت باشد مرا دست خالی باز گرداندی .
من هم یادم می‏ماند آقای خوبم !

ظهورت را برای همیشه آرزو می کنم یا م ح م د



برچسب‌ها:
[ جمعه 86/7/20 ] [ 6:14 عصر ] [ خدابیامرز ]

به نامت ،‏به یادت ،‏به امیدت و نه به امید خلق روزگار

السلام علیک یا اکرم مصحوب
ای همنفس با من بمان امشب هوای گریه دارم

خدایا!صدای منادیت را شنیدیم که ما را به میهمانی می‏خواند.گرچه لیاقت نداشتیم اما رحمت تو ،‏پای ما را به سفره‏ات گشود.
رمضان آمد تا غفرانت را هدیه بگیریم و چه کرد این ماه با روزه‏دارانش.
سیاهی شب‏هایش ،‏سپبدترین انوار رحمت و عفوت را به ارمغان آورد.
سحرش ،‏ سحر شیطان را باطل کرد. و روزهایش عطر ملکوت را از بوستان عرش به زمینیان هدیه کرد .
شب‏های قدرش ،‏ با ترنم آیات الهی و زمزمه نجواگران سحرخیز و اشک‏های جاری و دست‏های بالا رفته به قنوت و قلب‏های هراسان و لرزان میان خوف و رجا و ابوحمزه رواق جان را به نفحات رحمانی مژده داد.
بارالها!رمضان آمد و ما به واسطه کرمت مونسش بودیم . نکند حقش را ادا نکرده باشیم ؟نکند هلال ماه از ما به تو شکایت آرد؟
قدر لیله القدرش را ندانستیم و زمزمه‏های تنهاترین نیایشگر مدینه را نشنیدیم و با او هم‏نوا نشدیم .
پروردگارا!رمضان آمد وما ،‏ ماهی روزه‏دار بودیم تا به قرب تو نایل آییم.
ماهی را در سوزش و رمضان گذراندیم تا به رضا و رضوانت برسیم .
ماهی را امساک کردیم تا گوهر بندگی را از صدف فطر صید کنیم .
کریما!سجاده‏مان هنوز پهن است و زمزمه «اللهم رب شهر رمضان » بر لبان‏مان .
نگاه غریبانه‏مان ،‏قصه غربت و هجران روزها و روزه‏های رمضان را دارد.
و اما کریما!عید فطر با شکوه‏ترین بدرقه این ضیافت است . وداع ماه هدایت گرچه دشوار است ،‏ لیکن به عشق نماز روزه‏داران و بیعت دوباره با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف این وداع شکر می طلبد .

و الحد لله علی ما هدانا و له الشکر علی ما اولینا

ظهورت را برای همیشه آرزو می کنم یا م ح م د



برچسب‌ها:
[ جمعه 86/7/20 ] [ 10:49 صبح ] [ خدابیامرز ]

به نامت ،‏به یادت ،‏به امیدت و نه به امید خلق روزگار

ان قصد القربه یحصل باحد امور ثلاثه:
ا: الاتیان بقصد امتثال امره سبحانه
ب: الاتیان لله تبارک و تعالی مع صرف النظر عن الآخر
ج: الاتیان بداعی محبوبیه الفعل له تعالی دون سائر الدواعی النفسانیه.**

****

و اخیرا زیدت الی هذه الامور الثلاثه امور اخر و هی:
ان یعمل الانسان اعماله لکی چشم در و همساده دربیاد .
ان یعمل الانسان اعماله لکی بتونه پیش فک و فامیل خوب پز بده .
ان یعمل الانسان اعماله لکی همه فکر کنن خیلی آدم درستیه و کلا ی جورایی با خداس.
ان یعمل الانسان اعماله لکی همه فکر کنن چقدر خدمت‏گزاره و دل‏سوزه .
ان یعمل الانسان اعماله لکی آخه داشتم از فضولی می ترکیدم .
ان یعمل الانسان اعماله لکی احساس می‏کنم من وکیل همه‏ام و تو ی کلام برگزیده‏ام .
ان یعمل الانسان اعماله لکی خوب وکیل هم نباشم مابقی صغیرن و یا سفیه ،‏نیاز دارن به کمک‏های قیم‏مآبانه من .
ان یعمل الانسان اعماله لکی ی جوری از بیکاری باید در می‏اومدم.
ان یعمل الانسان اعماله لکی خیال نکنین دستور از الیاس گرفته‏بودم ،‏نه بابا من خودم الیاسُ پشت سرم می‏کشم اونم دست‏بسته .  
ان یعمل الانسان اعماله لکی هویجوری .
ان یعمل الانسان اعماله لکی احساس می‏کنم نمی‏دونم اطلاعاتیم ،‏ یا دست کم سپاه قدسی‏ام .
ان یعمل الانسان اعماله لکی اصلا به تو چه ؟ دلم می‏خواد .
ان یعمل الانسان اعماله لکی همه می‏کنن چرا به من گیر می‏دی ؟ دیدم مد شده خواستم عقب نمونم .
ان یعمل الانسان اعماله لکی مگه من چی کم دارم از این بازیگرا و فوتبالیستا .
ان یعمل الانسان اعماله لکی ای بابا گیر دادیا .

** الموجز فی الاصول الفقه دوره اصولیه موجزه للمبتدئین فی هذا العلم ،‏تالیف :‏جعفر السبحانی

ظهورت را برای همیشه آرزو می کنم یا م ح م د



برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 86/7/19 ] [ 2:3 عصر ] [ خدابیامرز ]

به نامت ،‏به یادت ،‏به امیدت و نه به امید خلق روزگار

 ما باید چی بخوریم ؟ چی بخریم ؟ چی بپوشیم ؟ با چی بازی کنیم ؟ ......

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 ظهورت را برای همیشه آرزو می کنم یا م ح م د



برچسب‌ها:
[ سه شنبه 86/7/17 ] [ 5:28 عصر ] [ خدابیامرز ]

به نامت ،‏به یادت ،‏به امیدت و نه به امید خلق روزگار

- من سالهاست اسکی می کنم. برف، کوه، اسکی جزئی از وجودمه. خیلی لذت‏بخشه. اگه نیام روحم خسته می شه. این دفعه باید طلا رو ببرم. سه روز دیگه ولنتاینه و من می‏خوام مدالم رو به دوستم هدیه بدم.

- خیلی ها هنوز چشم به راهند. این امانت های خاکی که نه، این گنج های پنهان و خفته در خاک باید به آغوش خانواده‏هاشون برگردن. هنوز هم تکه ای استخوان، پلاکی یا نشونی می‏تونه هدیه خوبی برای چشمان منتظر مادری، همسری و فرزندی باشه.

- میام اینجا احساس سرمستی و رهایی می کنم . توصیف شدنی نیست. آدم اینجا احساس غریبی داره. دوست داری هر چی انرژی داری ذخیره کنی و همه را یکجا از بالای دشت سفید پربرف که پایین میای سُر بدی. اون وسطا هم همه گلوت رو پر از حرفهای نگفته‏ات کنی و فریاد بزنی.

- دوست داری بشینی و اونا که اینجا بودن فریاد برآرن و با تو حرف بزنن و تو فقط گوش باشی و گوش؛ تمام وجودت رو بدی تا مردانی رو که زیر این شنها آرمیدن و دستاشون از خاک تا افلاک هنوز هم برای تو بلنده ، از عرش ِ زیر این فرش خاکی روایت کنن.

- می دونین اسکی و لذتش به اینه که روی برفای انبوه و فشرده باشه. مشکل اصلی ما همین عدم فشردگی برفه. تو ژاپن برف رو از شمال به جنوب می‏برن که بچه ها برف بازی کنن، ولی تو مملکت ما برای ورزش هیچ اهمیتی قائل نیستن و مسوولین به فکر جوونای اینجا و تفریحشون نیستن.

- می‏دونین بعضی جاها 30-40 سانت روی زمین رمل آمده. حتی در برخی مناطق که بچه‏ها روی مین رفتن، دشمن روی پیکرها رو دوباره مین کاشته. این دو لایه کار رو سخت کرده ...

- امکانات هم نداریم. فدراسیون ِ همه چی داریم. اما فدراسیون اسکی اصلا وضع خوبی نداره.

- امکانات اینجا ابتدا در حد صفر بود. چند تا بیل و کلنگ بود و غذا هم نون و پنیر و گوجه. الان وضعمون بهتر شده، کنسرو بادمجون و لوبیا هم داریم. اینجا اغلب شیمیایی و جانبازان و نمی تونن هر غذایی رو بخورن. کم آبی بیداد می کنه. البته چن وقتیه که بیل مکانیکی از لشکر 27 آوردیم.

- تو این منطقه فقط 2 یا 3 تا کافی شاپ داره. یه هتل کم ستاره هم داره و البته بی‏کلاس. من که ترجیح میدم برم سوئیس، تورنتو و بالاخره هم این کارُ می کنم.

- البته از دولت توقع نداریم. نه پول، نه مقام و نه تقدیر نامه ولی کاش ی دوربین داشتیم. از همینا که امروز دست هر بنی بشری هست تا از این همه صحنه‏های تکرار نشدنی فیلم بگیریم.

- تبلیغ و برنامه ورزشی فقط فوتباله! اصلا از اسکی حرفی نیست. باید صدا و سیما به این ورزش بپردازه. بماند که ما هر چی بگیم به جایی نمی‏رسه. بعد می گن فرار مغزها. خوب همینه که ورزشکارامون می‏رن تو تیم های خارجی.

 - کاش این روزنامه‏ها و مجلات که عکس و اخبار بازی تیم بنفیکای پرتغال رو چاپ می‏کنن، از چاپ عکس و گزارش درباره تفحص و شهدای مظلوم این قتلگاه طفره نرن. بمونه که یکی از آرزوهای محال هست که داغش به دلمون مونده. کاش یک بانی خیری پیدا بشه و فقط ی دفعه کل بچه‏های تفحص رو می‏برد به زیارت آقای خامنه‏ای. همین شهید سید علی موسوی دلش پر می زد برای دیدار آقا. آخر هم آقا رو ندید.

شلیک تیر و سوت اسکی بازها را به دره و شیب تند روی برف‏ها سرازیر کرد...

زیارت عاشورا می خونن و با توسل به اهل‏بیت (علیهم السلام) کار رو شروع می کنن تا زودتر به هدف برسن.

با عصبانیت چوب های اسکی رو پرت کرده و انگار صحبت می کنه.

- لعنتی کلی عقب افتادم. سرعتم گرفته شد. تو این مملکت هیچی درست نیست. تو دیگه از کجا جلوی من سبز شدی. لعنت بر تو. لعنت بر همه.

با خودش حرف می‏زنه. چیزی رو بغل گرفته.

- اگه غیرت داشتی می‏زدی. آخر به تو هم می‏گن مین؟ وجود داشتی می‏زدی. مردی بزن. من که اینجا وایسادم. جون مادرت بزن.

بلند شده و به حرکت ادامه می‏ده.لحظات پایانی مسابقه‏اس. خوشحال و خندان پیش می‏ره. دستش رو بلند کرده و برا تماشاچیان تکون می‏ده. صدای قهقه‏اش رو از حالا می‏شنوم.

به نظر می رسه لحظات پایانی مسابقه‏اس. 700-800 مین خنثی شده و تمام چاشنی ها رُ تو لنگه جورابش جمع کرده . کار گره خورده. فاصله‏مون زیاده. نمی‏دونم چی شده و یکباره صدای مهیبی به گوش می‏رسه. بچه‏ها به اون طرف می‏دون. به سجده افتاده.

از خط پایان عبور می‏گذره و صدای کف و سوت تماشاچیان به گوش می‏رسه.

این هم خط پایانی است. اما آغازی دوباره. صدای فریاد و گریه دوستان و همراهان علی‏آقا به گوش می‏رسه.

- خیلی خوشحالم. خیلی. به خصوص اینکه این بار آخرین مسابقه‏امه. تصمیم دارم اسکی رو کنار بگذارم. دلایلم کاملا شخصی است. البته هنوز برنامه‏ای برای آینده ندارم.

اشک و لبخند سرانجام تمام قصه‏های همیشه زنده تاریخ است. ای کاش می‏شد احساس علی محمودوند رُ بعد از این آخرین مسابقه پرسید. ای کاش می‏شد پرسید که علی محمودوند چه دید و چگونه باید دیده‏های او را برای همیشه تاریخ به تصویر کشید .

 - السلام علیک یا اباعبد الله الحسین . السلام علیک و علی الارواح التی حلت بفنائک ......

ظهورت را برای همیشه آرزو می کنم یا م ح م د



برچسب‌ها:
[ جمعه 86/7/13 ] [ 8:44 عصر ] [ خدابیامرز ]

به نامت ،‏به یادت ،‏به امیدت و نه به امید خلق روزگار

خاک بر سرم شد . راهی برای فرار هم ندارم ! چه بگویمش اگر از من پرسید در کوزه‏ات چه داری؟ ای وای بر من چه کنم ؟ ای خدا ! باور کن دیگر نخواهم نوشید اگر آبروی مرا حفظ کنی . باور کن خدا . باور کن .

_ در کوزه ات چه داری ؟
_ سرکه است یا رسول الله .
_ کمی از سرکه ات به ما بنوشان .
_ وای ! چه خاکی بر سرم شد . چه کنم . راهی ندارم . هر چه بادا باد . بگذار کف دست خالی نماند .
_ سرکه خوبی است .

****

خدای خوب من ! من هم می‏دانم چه خاکی بر سر خودم کرده‏ام . می‏دانم راهی هم برای فرار ندارم . و اگر از من بپرسد در همین شب‏های قدر ،‏ که در کوزه‏ام چه دارم تو خوب‏تر می‏دانی که هیچ . جز خطا و عصیان و گناه و پرده‏دری و روسیاهی هیچ ندارم . و ای وای بر من که حتی نمی‏دانم چه کنم ؟
ای خدا ! من می‏دانم که اگر عهد ببندم ،‏ هم چون بارهای دیگر و ماه‏های رمضان دیگر و قدر‏های دیگر عمرم بر پیمانم وفادار نمی‏مانم . باور کن خدا می‏خواهم وفا کنم اما خودت بهتر می‏دانی ، شیطانم وفادارتر است به من .
چه کنم خدایا ؟ باور کن خدا ! آبرویم را نمی‏خواهد حفظ کنی . برای خودم نمی‏گویم اما خدایا ! دل او را که می‏توانی شاد کنی . می‏توانی نه ؟ مرا کمک نکن چون می‏دانم که پای‏بند نمی‏مانم .
اما خدای خوبم ! دل مولایم را شاد کن . او که وفادار است و پای‏بند . باور کن خدا . من آبروی خودم را نمی‏خواهم . شادی دل مولایم شیرین تر از آبروی من است .
می‏دانم که می‏ارزد ، عفو و گذشت و بخشایش تو در برابر شادی دل مولایم . من از تصورش دلم غنج می‏رود چه رسد به این که کرم تو در این شب‏های بی‏بدیلت شامل حالم شود .
تو خدای مهربانم ! آلودگی و ناپاکی درونم را به شراب طهورایی محبت مولا نوش کن و بگذار به پای اندک محبتی که به آقایم دارم و می‏ارزد نه ؟
ببین خدای مهربانم ! نگو که معرفت باید داشته باشم و محبت کمی که دارم نمی‏ارزد . من اگر معرفت نداشتم که محبتش در دلم نمی افتاد .
خدای مهربونم ! ببین من دروغ نمی‏گم . نمی‏گم تو کوزه‏ام سرکه دارم که بخوای آبروی منو بخری اما من فریاد می‏کنم که تو دلم شرابی دارم که از زمزم تو هم ناب‏تره . اصلا زمزم تو به همون عشقی می‏جوشه که دل من . پس  به حق این آخرین شب‏ قدرت ،‏ دل آخرین حجتت رو شاد کن .

به یاد مرحوم نظری امشب ی بند از جوشن کبیر رو حد اقل بخونیم و ثوابش رو نثار روحش کنیم .

ظهورت را برای همیشه آرزو می کنم یا م ح م د


 



برچسب‌ها:
[ چهارشنبه 86/7/11 ] [ 6:9 عصر ] [ خدابیامرز ]
نظر
<      1   2   3   4   5   >>   >
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ
امکانات وب