سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زنده یاد * آه از بهار بی یار*

به نامت ،‏به یادت ،‏به امیدت و نه به امید خلق روزگار

 

 با اجازه آقای اجرایی !

امروز چندم اسفند است؟
مهم نیست. مهم این است که سال ما هنوز آغاز نشده است نه امسال مان و نه سالهای دیگرمان .
حرفی نیست برای گفتن.خودمان هم می دانیم . هیچ برای گفتن نداریم .
...
ما نمی‏خواهیم ...
نه!
ما عاشق لبخندهای تو نیستیم . باور کن نیستم . اگر نه این همه سال تو تنهایی منتظر 313 مرد نبودی . ما همه نامردیم .
حالا سالمان شروع شده یا نه ؟ تمام شده یا نه ؟ چه فرقی می کند ؟تو که باشی سال ها و ماه ها و روزهامان معنا می گیرد و بی تو هیچ .

راستی امروز چندم است ؟ روز اول از سال چندم ؟و ما هنوز طعم تلخ بی تو بودن مان را می چشیم . و آرزوی شیرینی با تو بودن را به دوش می کشیم . بی هیچ تحرکی ، بی هیچ تلاشی ، بی هیچ امیدی .....

راستی امروز چندم است ؟  چندمین روز و سالی است که تو منتظر مایی که شاید فقط به انتظارت ننشسته باشیم ؟ که مثل تو ما هم ایستاده باشیم و به انتظار عید آمدنت،‏ سرشار از شور و شعور ،‏ درتکاپو و تلاش ، خانه تکانی کرده و لباس نو به تن کرده و دل در گرو تو سبز کرده سفره عیدمان را بگشاییم و این بار پیام نوروز آمدنت را تو بخوانی که الا یا اهل العالم انا المهدی .......

 



برچسب‌ها:
[ دوشنبه 86/12/27 ] [ 11:42 صبح ] [ خدابیامرز ]

به نامت ،‏به یادت ،‏به امیدت و نه به امید خلق روزگار

قطرات شبنم بر پیشانی باغبان جوان نشان از خستگی او بود.نخلستان چون همیشه همراز سرفراز ترین نخل بود. او بود و مشتی خاک ولی دریایی تر از هر دریا . هر بامداد که وضو می ساخت نخل ها تشنه تر از هر تشنه ای از چک چک قطره های دستانش وضو می ساختند و به او قامت عشق می بستند .
خورشید سر از بالین که برمی داشت شاهد نخل نورسته ای بود که در همان پگاه چشم گشوده ناگشوده به صف عاشقان پیوسته است.
باید کمی می آرمید و نفس تازه می کرد. در سایه سار گیسوان نخل نشست و زمزمه کرد : رب انی بما انزلت الی من خیر فقیر .............

قطرات شبنم بر گونه های یاس سپید - آن سوتر - حاکی از خستگی او بود . اما طراوت و شادابی یاس لطیف تر از هر گلبرگی گلشن این باغبان را نیز رونق بخشیده بود . گوییا عطر ملکوتی اش بوی عرش می داد و نسیم دلکش گیسوانش باغبان را آرام جان بود .
بوسه ای بر گونه اش نشست ...آرام جان پدر . میوه دل بابا . خسته نباشی ............

از دورتر ها دو مرد از میان نخلستان نمایان شدند . جوان هر دو را باز شناخت .
- چرا تا کنون تنها مانده ای ؟تو را یاری باید . دیگری گفت : هر که را به سویشان رفته رد کرده اند . چرا تو نمی روی؟
جوان را حجب و حیا فرا گرفته بود . - تنگدستی مجالی نگذاشته .
اما برق نگاهش حکایت آرزویی شیرین داشت .
وضویی تازه ساخت . با عزمی راسخ سوی باغبان یاس رفت . بر سلامش پاسخی به شیرینی و حلاوت بیش از هر بار شنید و دیگر خاموش ماند ........

قطرات شبنم دیگر بار بر چهره جوان نشست . اما این بار از حجب و شرم .
باغبان دانست که از بهر چه آمده است . رنگ چهره اش از دریای پر موج درونش خبر می داد .
- بگذار بدانم او چه می گوید عزیز من ............

قطرات شبنم بر گونه های یاس قصه حجب و حیای او را می نگاشت اما سکوت دلنشین و رنگ رخساره نشان از دریای مواج دل او نیز بود .
عجب ! این دو دریا دل به هم می آیند . تصویر پیوند دو دریا تبسم را بر گونه های باغبان نشاند ............

امین وحی سرود و شادمانی حضرت حق را زمزمه کرد :
مرج البحرین یلتقیان . بینهما برزخ لایبغیان . یخرج منهما اللولو و المرجان

ظهورت را برای همیشه آرزو می کنم یا م ح م د

 

 

 



برچسب‌ها:
[ چهارشنبه 86/9/21 ] [ 11:38 عصر ] [ خدابیامرز ]

به نامت ،‏به یادت ،‏به امیدت و نه به امید خلق روزگار


ای راهب کلیسا دیگر مزن به ناقوس
خاموش کن صدا را نقاره می زند طوس

اللهم صل علی علی بن موسی الرضا المرتضی الامام التقی النقی و حجتک علی من فوق الارض و من تحت الثری الصدیق الشهید صلوه کثیره تامه زاکیه متواصله متواتره مترادفه کافضل ما صلیت علی احد من اولیائک و رحمه الله و برکاته

قرار داشتم هرگز آپ نکنم اما این بیت شعرُ یکی از دوستان برام فرستادن و منُ یاد مرحوح نظری انداختن که سال گذشته همین بیت رُ برام فرستاده بود . به یاد کبوتر امام رضا علیه السلام در این شب زیبا ی فاتحه بخونیم .

حلال بفرمایین اگر زنگ می زنین و جواب نمی دم یا پیام می فرستین و بی جواب می مونه . 

یا م ح م د   


ظهورت را برای همیشه آرزو می کنم یا م ح م د




برچسب‌ها:
[ چهارشنبه 86/8/30 ] [ 10:10 عصر ] [ خدابیامرز ]

به نامت ،‏به یادت ،‏به امیدت و نه به امید خلق روزگار

و این آخرین روز را هم بی تو پای سفره‏های افطار نشستیم آقا جان .
و ای کاش می‏دانستی اشتیاق‏مان را به با تو بودن .
غروب دلگیر جمعه آن هم وقتی بدانی دیگر بساط میهمانی هم تمام شد دلگیرتر می‏شود . کاش بودی و دستی بر سر یتیمی‏مان می‏کشیدی و غبار غم از چهره‏هامان در این شب عید می‏گرفتی .
آقای خوبم ! دلم نمی‏خواهد پای سفره‏ای بنشینم که تو کنارش نیستی . این آخرین را به یادت و به نامت و به امید عفو و بخشش و عیدی تو و با آرزوی ظهورت باز خواهم کرد . آقا دلم گرفته . نمی‏خواهی به من هم عیدی بدهی  ؟ نگو که من سهمی از عیدی تو  ندارم . من در خانه کریمانه تو آمده‏آم و از دست کرم تو عیدی می طلبم .
آقا دلم تنگ است و تو می‏دانی که بی تو تمامی ماه‏های رمضان‏مان بی عید به پایان می‏رسد .
کاش تو هم صدایم می‏کردی . و می‏گفتی بیا بابا یخ کرد . باشد می‏روم . بی تو . اما به امیدت .
آقا یادت باشد مرا دست خالی باز گرداندی .
من هم یادم می‏ماند آقای خوبم !

ظهورت را برای همیشه آرزو می کنم یا م ح م د



برچسب‌ها:
[ جمعه 86/7/20 ] [ 6:14 عصر ] [ خدابیامرز ]

به نامت ،‏به یادت ،‏به امیدت و نه به امید خلق روزگار

السلام علیک یا اکرم مصحوب
ای همنفس با من بمان امشب هوای گریه دارم

خدایا!صدای منادیت را شنیدیم که ما را به میهمانی می‏خواند.گرچه لیاقت نداشتیم اما رحمت تو ،‏پای ما را به سفره‏ات گشود.
رمضان آمد تا غفرانت را هدیه بگیریم و چه کرد این ماه با روزه‏دارانش.
سیاهی شب‏هایش ،‏سپبدترین انوار رحمت و عفوت را به ارمغان آورد.
سحرش ،‏ سحر شیطان را باطل کرد. و روزهایش عطر ملکوت را از بوستان عرش به زمینیان هدیه کرد .
شب‏های قدرش ،‏ با ترنم آیات الهی و زمزمه نجواگران سحرخیز و اشک‏های جاری و دست‏های بالا رفته به قنوت و قلب‏های هراسان و لرزان میان خوف و رجا و ابوحمزه رواق جان را به نفحات رحمانی مژده داد.
بارالها!رمضان آمد و ما به واسطه کرمت مونسش بودیم . نکند حقش را ادا نکرده باشیم ؟نکند هلال ماه از ما به تو شکایت آرد؟
قدر لیله القدرش را ندانستیم و زمزمه‏های تنهاترین نیایشگر مدینه را نشنیدیم و با او هم‏نوا نشدیم .
پروردگارا!رمضان آمد وما ،‏ ماهی روزه‏دار بودیم تا به قرب تو نایل آییم.
ماهی را در سوزش و رمضان گذراندیم تا به رضا و رضوانت برسیم .
ماهی را امساک کردیم تا گوهر بندگی را از صدف فطر صید کنیم .
کریما!سجاده‏مان هنوز پهن است و زمزمه «اللهم رب شهر رمضان » بر لبان‏مان .
نگاه غریبانه‏مان ،‏قصه غربت و هجران روزها و روزه‏های رمضان را دارد.
و اما کریما!عید فطر با شکوه‏ترین بدرقه این ضیافت است . وداع ماه هدایت گرچه دشوار است ،‏ لیکن به عشق نماز روزه‏داران و بیعت دوباره با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف این وداع شکر می طلبد .

و الحد لله علی ما هدانا و له الشکر علی ما اولینا

ظهورت را برای همیشه آرزو می کنم یا م ح م د



برچسب‌ها:
[ جمعه 86/7/20 ] [ 10:49 صبح ] [ خدابیامرز ]

به نامت ،‏به یادت ،‏به امیدت و نه به امید خلق روزگار

خاک بر سرم شد . راهی برای فرار هم ندارم ! چه بگویمش اگر از من پرسید در کوزه‏ات چه داری؟ ای وای بر من چه کنم ؟ ای خدا ! باور کن دیگر نخواهم نوشید اگر آبروی مرا حفظ کنی . باور کن خدا . باور کن .

_ در کوزه ات چه داری ؟
_ سرکه است یا رسول الله .
_ کمی از سرکه ات به ما بنوشان .
_ وای ! چه خاکی بر سرم شد . چه کنم . راهی ندارم . هر چه بادا باد . بگذار کف دست خالی نماند .
_ سرکه خوبی است .

****

خدای خوب من ! من هم می‏دانم چه خاکی بر سر خودم کرده‏ام . می‏دانم راهی هم برای فرار ندارم . و اگر از من بپرسد در همین شب‏های قدر ،‏ که در کوزه‏ام چه دارم تو خوب‏تر می‏دانی که هیچ . جز خطا و عصیان و گناه و پرده‏دری و روسیاهی هیچ ندارم . و ای وای بر من که حتی نمی‏دانم چه کنم ؟
ای خدا ! من می‏دانم که اگر عهد ببندم ،‏ هم چون بارهای دیگر و ماه‏های رمضان دیگر و قدر‏های دیگر عمرم بر پیمانم وفادار نمی‏مانم . باور کن خدا می‏خواهم وفا کنم اما خودت بهتر می‏دانی ، شیطانم وفادارتر است به من .
چه کنم خدایا ؟ باور کن خدا ! آبرویم را نمی‏خواهد حفظ کنی . برای خودم نمی‏گویم اما خدایا ! دل او را که می‏توانی شاد کنی . می‏توانی نه ؟ مرا کمک نکن چون می‏دانم که پای‏بند نمی‏مانم .
اما خدای خوبم ! دل مولایم را شاد کن . او که وفادار است و پای‏بند . باور کن خدا . من آبروی خودم را نمی‏خواهم . شادی دل مولایم شیرین تر از آبروی من است .
می‏دانم که می‏ارزد ، عفو و گذشت و بخشایش تو در برابر شادی دل مولایم . من از تصورش دلم غنج می‏رود چه رسد به این که کرم تو در این شب‏های بی‏بدیلت شامل حالم شود .
تو خدای مهربانم ! آلودگی و ناپاکی درونم را به شراب طهورایی محبت مولا نوش کن و بگذار به پای اندک محبتی که به آقایم دارم و می‏ارزد نه ؟
ببین خدای مهربانم ! نگو که معرفت باید داشته باشم و محبت کمی که دارم نمی‏ارزد . من اگر معرفت نداشتم که محبتش در دلم نمی افتاد .
خدای مهربونم ! ببین من دروغ نمی‏گم . نمی‏گم تو کوزه‏ام سرکه دارم که بخوای آبروی منو بخری اما من فریاد می‏کنم که تو دلم شرابی دارم که از زمزم تو هم ناب‏تره . اصلا زمزم تو به همون عشقی می‏جوشه که دل من . پس  به حق این آخرین شب‏ قدرت ،‏ دل آخرین حجتت رو شاد کن .

به یاد مرحوم نظری امشب ی بند از جوشن کبیر رو حد اقل بخونیم و ثوابش رو نثار روحش کنیم .

ظهورت را برای همیشه آرزو می کنم یا م ح م د


 



برچسب‌ها:
[ چهارشنبه 86/7/11 ] [ 6:9 عصر ] [ خدابیامرز ]
نظر

به نامت ،‏به یادت ،‏به امیدت و نه به امید خلق روزگار

امشب رو به محراب خونین ماه سرافراز و همراز چاه ،‏ناله های پر سوز و آه یتیمی مان را تا آسمان اجابت تمنا کنیم .

اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه و النصر و اجعلنا من انصاره و اعوانه و شیعته و محبیه و اجعلنا من المستشهدین بین یدیه

ظهورت را برای همیشه آرزو می کنم یا م ح م د



برچسب‌ها:
[ سه شنبه 86/7/10 ] [ 8:55 عصر ] [ خدابیامرز ]

به نامت ،‏به یادت ،‏به امیدت و نه به امید خلق روزگار

اندوهناک‏ترین غروب و طلوع را دیده‏اید ؟ غروب غم‏بار خورشید محراب عشق و طلوع خورشید سرمشار آسمان کوفه !
دیده خون بارید که محراب کوفه رنگ شهادت گرفت !
اشک افشانید که نقش خون ، بر زیبا‏ترین سجاده دل‏داده‏گی ترسیم شد .‏
بند دل تسبیح هم صد پاره شد که تربت ابو تراب را به خون ،‏ گِل کردند .
نکند قیامت نزدیک شده است « اقتربت الساعه و انشق القمر »
ماه سرافراز مدینه را فرق شکافتند و قرآن ناطق شمشیر خورد و به ملکوت رجعت کرد ! 

****

در سحرگاهان بود که سخا و صداقت و آیه انفاق به معراج رفت !
در سحرگاهان بود که تمامی جوان‏مردی و فتوت را تا آرامگه هجر تشییع کردند !
در سحرگاهان بود که مهر و عطوفت را به تیغ جفا و نفاق  زهرآلود کردند و کفر و ظلم را زنده کردند .
در سحرگاهان بود که عدل و داد برای هماره یتیم شد .
در سحر گاهان بود که لیله القدر تفسیر شد و قدر و منزلت گرفت « سلام بر لیله القدر حتی مطلع الفجر »
در سحرگاهان بود که چاه تنهایی علی هم تنها شد .

****

تاریخ در ظلمت خواهد ماند که آیه ولایت را به خاک و خون کشیدند .
زمزم به یاد زمزمه‏های سحرگاهان برای هماره تاریخ اشک می‏ریزد  و می‏جوشد .
و رمضان برای همیشه سوگوار امیر حماسه‏ها خواهد ماند .
کعبه در عزای مولود خویش هماره سیه‏پوش شد .

****

ملایک در شگفتند که چگونه آیه امانت را ،‏آیه اتمام دین و اکمال نعمت را فرق شکافتند و ارض و سما و شمس و قمر هنوز از حرکت بازنایستاده اند ؟
ملایک در حیرتند که چگونه خیر الراکعین ،‏خیر المستغفرین ، خیر المنفقین را به تیغ کین کشیدند و کوفه هنوز سراپا ایستاده است ؟
مگر ندای جبرئیل را نشنیده بودند که السلام علیکم یا اهل بیت النبوه که این چنین پاسخ گفتند لا اسئلکم اجرا الا الموده فی القربی را ؟
مگر بیعت غدیر را ندیده بودند که صراط مستقیم و حبل متین را رها کردند ؟ او که دنیا را به شب‏زده‏‏گان بخشیده‏بود و آن را سه طلاقه کرده ‏بود ! چه شد که دنیا‏صفتان و دون‏مسلکان حتی به دل‏پریشی یتیمان کوفه هم رحم نکردند ؟

****

سر بر شانه کدامین ماه بگذارند ، یتیمان کوفه که مدینه در بهت است و کوفه در سوگ ماه دل‏آرای خویش!
مگر عشق علی را نچشیده بودند که چنین بغض او را کالمهل یغلی فی البطون به جان نیوشیدند و سموم و حمیم و زقوم را نیش جان خود کردند ؟
مگر آیه تطهیر را نخوانده بودند که چنین رجس و سِحر شیطان را در سحرگاهان و در سجده عشق او بی‏شرمانه به جان خریدند ؟

****

مولا جان ! آه سوگمندان و یتیمان به‏جای آوای حزین شبانه‏ات به استقبال سپیده رفت .
شانه نخل‏های مدینه لرزان از فراق تو سر فرود آورده اند .
کوچه‏های کوفه مشتاق قدم‏های توست که عشق را در نیمه های شب در میان خانه‏های یتیمان قسمت کنی .
مسجد کوفه دلتنگ است ،‏ دلتنگ ناله‏های «فکیف اصبر علی فراقک» .
محراب کوفه دلتنگ مویه‏های جگرسوز توست : «اللهم انی اسالک الامان .....»
مولا جان ! ای زهرایی‏ترین شهید ! ای مقتدرترین مظلوم شیعه ! در سجده‏ات چه خواستی که چنین مستجاب شد ؟
ای زاده بیت خدا که در خانه خدا و در ماه خدا به میهمانی خدا رفتی ‏،‏ به خدای کعبه که رستگار شدی .
  

ظهورت را برای همیشه آرزو می کنم یا م ح م د



برچسب‌ها:
[ دوشنبه 86/7/9 ] [ 9:49 عصر ] [ خدابیامرز ]

به نامت ،‏به یادت ،‏به امیدت و نه به امید خلق روزگار

یادت هست مادر! کوچه‏های مکه را و کاروان‏‏های تجارتی‏ات و تو را که ثروتمندترین بانوی مکه نامیده بودندت؟
یادت هست مادر!روزگارانی را که بزرگان قریش برای به چنگ آوردن اندکی از اعتبار تو سر و دست می‏شکستند؟‏
یادت هست مادر! آن روز را که بزرگ قریش به دیدنت آمد و سرنوشتت یک باره دیگرگون شد؟
یک سو ابوطالب بود و تمام مجد بنی‏هاشم و دیگرسوی تو بودی و تنها یک لقب «ثروتمندترین بانوی جزیره العرب»؟...  و تو همه را به یک سو نهادی و به دیگر سوی پیوستی ؟
یادت هست مادر! آن زمان که آغاز شراکتت با محمد را به رخ بزرگان قریش می‏کشیدی و وقتی غلامت میسره آن چه را در سفر دیده بود برایت بازگو کرد تو سراپا شوق و محبت شدی و حیرتت آن‏گاه افزون شد که او گفت راهب مسیحی او را موعود انجیل نامیده است. گویی بارقه‏ای در منتهای زاویه‏ی دلت یکباره تابید . و دیری نگذشت که خانه‏ات شاهد حضور محبوب‏ترین شد .
یادت هست مادر! در کنار تو آرام‏ترین لحظات پدر سپری شد و عمق تفکرات روحانی اش به اوج رسید ... تا آن لحظات عجیب و و در آن شب تاریک و در سکوت پر‏ابهام فرشتگان و عظمت کعبه ، در خانه‏ات کوفته شد و تو مبهوت و سرگشته در را به روی محمد گشودی و درخشش رویایی چشمان پدر تو را خیره کرد .
_ خدیجه! مرا بپوشان که سراپایم می‏لرزد . و شاید سنگینی و بار امانت بود که دوش پدر را می‏لرزاند . و ساعتی دیگر: یا ایها المدثر قم فانذر

و تو نیز با محمد برخاستی و قامت افراشتی و راسخ و با ایمان و با تبسمی آرام همقدم و همدل با پدر شدی و از آن روز آغاز شد : سنگباران‏ها و رنج‏ها و غارت کاروان‏هایت و تو دست از یاری پدر نکشیدی و لحظه‏ای تنهایش نگذاشتی .
مادر ! تو را چه بخوانم که آغاز و پایان محبتت به پدر را هاله ای از نجابت در برگرفته است ؟
مادر ! تو را چه بخوانم که تمام دارایی‏ات را به پای علاقه آسمانی‏ات به محمد فدا کردی و خدای در برابر این همه ، تنها یک محمد به تو بخشید .محمدی که آخرین در گنجینه رسالت بود.
و سرنوشت تو را تا شعب ابی‏طالب کشاند و تو ساحل آرام پدر بودی در آن سال های بهت و حیرت. در آن سال های تنهایی و غربت.
و پس از آن تنهایمان گذاشتی بی‏آن که تا آخرین لحظات حیاتت پدر را تنها بگذاری اما باید می‏رفتی .
مادر! مرا ،‏ دختر سه ساله‏ات را تنها گذاشتی تا برای پدر مادری کنم و جای خالی تو را برای او پر کنم .
مادر! نگفتی شانه‏های من هم زیر این بار سنگین می‏لرزد ؟ مادر گیسوانم هنوز دستان تو را به خود می‏خواندند و تو دیگر نبودی .
مادر! رفتی و باور کن خوب بود رفتنت تا نباشی و شانه‏های تو هم از بار غم تنهایی من و پدر نلرزد .
مادر! از یاد نمی‏برم دم رفتنت و آن نگاه‏های نگرانت را که بعدها دانستم معنای آن نگاه‏ها را که تا دم آخر مرا می‏نگریست .
مادر! چه خوب بود که نبودی تا ببینی چگونه مزد رسالت پدر را دادند ؟ مادر! نبودی و چه خوب بود که نبودی و نبینی با یگانه دخترت چه کردند و چگونه امانت تو را پاس داشتند ؟
مادر! بگذار بگویمت که مزار گمشده امروز من حکایت از غربت دیروز تو دارد . در کنار تربت آرام اما مهجورت شاید دل‏های‏ شیفتگانی را ببینی که به زیارت تو آمده اند و در پی مزار گمشده من نیز روان شده‏اند و نیافته‏اند . و می‏دانم که تو همه را به گرمی میزبان خواهی‏بود .

* این همه وقت شرمنده مرحوم حسن نظری که یادم می رفت شما رو دعوت کنم براش فاتحه ای بفرستین

ظهورت را برای همیشه آرزو می کنم یا م ح م د

 ***نوشته منتخب



برچسب‌ها:
[ شنبه 86/6/31 ] [ 11:35 صبح ] [ خدابیامرز ]

به نامت ،‏به یادت ،‏به امیدت و نه به امید خلق روزگار


هی می‏خونم و می‏گم و می‏خوام اللهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد . ولی زندگی‏م هیچ ربطی به این بندگان خدا نداره . خب این طوری می‏شه که احساس می‏کنم مردم.ولی بازم داد می‏زنم خداجون! گیرم هم که مرده باشم تو خودت که میتونی این دل مرده روزنده کنی و شاداب

نداری از این بیشتر که تو مهمونی خدا هم هیچی گیرم نمیاد ؟ بیچارگی از این بدتر که به همه بدن و من نتونم بگیرم. باشه من ناتوان و فقیر اما خدا تو که به همه می دی . منم هستم ها .

گفتم که گرسنه ام. نه فکر کنین نمی خورم . نه شکم مبارک پره اما این روحمه که دنبال ی غذای درست و حسابی می‏گرده . و تو این ماه خدایا فقط از تو برمیاد که هوای مهمونت رُ داشته باشی.

خوب می دونم که هر بار که تو رو عصیان می کنم مثل آدم و حوا ، ی تیکه از لباس تقوام کنده می‏شه . خودت گفتی و لباس التقوی خیر . خدا برهنه ام . کمکم کن .

بدهکارم . مگه از من چه اجر و مزدی خواسته بودن غیر محبت و مودت ؟ خودم می‏دونم . خدایی دوستشون هم دارم اما کم می‏ذارم . و همیشه بدهکار می‏مونم . دیگه بدهکاریام خیلی زده بالا . خدا جون خودت باید ی کاری کنی .

آره مصیبت‏زده ام . یتیمم . تنهام . کسی که پدر بالا سرش نیست هر بلایی سرش میاد . خدا خودت به حق همین روزا زودتر من مصیبت‏زده رو نجات بده .

غریبم . می‏دونم اینُ و همه می‏دونن . جای من نه این دنیاست که باید برگردم و به وطنم برسم .خدایا خودت منُ به وطنم برگردون .

می‏دونم این قدر تو این دنیا خودم رُ به هر چیز و ناچیزی وابسته کردم و تو دام این دنیا اسیر شدم که فقط کار خودته که منُ از این دام رها کنی.

خدای مهربونم . من تنها این همه گرفتاری ندارم که . همه‏مون همین طوری گرفتاریم . خدایا خودت همه ما رُنجت بده .

خدایا می‏دونم درد و درمون از خودته و می‏دونی که بد جوری مریضم . روحم از تنم خسته تر و فرسوده تر . جانم رو درمون کن خدا . تنها نویی که شفا می‏دی.

خودت که می‏دونی من بااین همه نداری امیدم فقط به دارایی خودته . خودت از داراییت به همه ماهم بده .

خدا می‏دونی که حال خوشی ندارم . پس خودت باید آستین بالا بزنی و ی کاری برام بکنی . یادته چقدر خوندم که حول حالنا الی احسن الحال و الان وقتشه .

اصلا من مگه توان پرداخت این همه بدهی رو دارم ؟ خدا جون خودت بدهیام رو صاف کن و منو از زیر این بار سنگین نجات بده . می‏دونم که کار،کار خودته . خب ماه هم که ماه خودته. می دونم تو همه کار می کنی. منتظرم .

اللهم ادخل علی اهل القبور السرور ،‏اللهم اغن کل فقیر ، اللهم اشبع کل جائع ،‏اللهم اکس کل عریان ،‏اللهم اقض دین کل مدین ،‏اللهم فرج عن کل مکروب ، اللهم رد کل غریب ،‏اللهم فک کل اسیر ،‏اللهم اصلح کل فاسد من امور المسلمین ،‏اللهم اشف کل مریض ،‏اللهم سد فقرنا بغناک ،‏اللهم غیر سوء‏حالنا بحسن حالک ،‏اللهم اقض عنا الدین و اغننا من الفقر ،‏انک علی کل شیء قدیر

ظهورت را برای همیشه آرزو می کنم یا م ح م د

***نوشته منتخب



برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 86/6/29 ] [ 9:0 عصر ] [ خدابیامرز ]
   1   2   3   4      >
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ
امکانات وب