سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زنده یاد * آه از بهار بی یار*

  بسم الله النور

       ی سوال ، اگه خدا ی لحظه ، فقط ی لحظه به ما از روح خودش ندمه و وجود رو به ما هدیه نکنه چه اتفاقی می افته ؟
       به ش فکر کردین؟ فکر نمی خواد . ما هر دم از زندگی مون رومدیون نظر آن به آن خداییم و ی دم اگه خدا نگاهمون نکنه همون و نابودی و هلاکت همون .

       ی سوال دیگه؟: اگه دم به دم حیات مون رو خدا داره می ده چرا ما این همه تجلی لحظه به لحظه خدا رو در خودمون و در آدمای اطراف مون حس نمی کنیم ؟
چرا باور نمی کنیم که هر لحظه خدا پیش مونه و درون مونه و باورش نمی کنیم ؟
چرا تجلی های هر حین خدارو و عظمت این تجلی رو لمس نمی کنیم ؟

       ی سوال دیگه : اگه هر آن داره بر ما ی تجلی می شه چرا ما دارای تجلی های آن به آن نیستیم؟ چرا ما همیشه یک رنگیم و هر لحظه در یک حال و روز جدید نیستیم؟ چرا ما جلوه گر تجلیات  الهی درونی مون نیستیم ؟
چرا ما تجلی درونی خودمون و تجلی آدمای اطرافمون رو حس نمی کنیم ؟ این همه روزمرگی و تکرار از کجاست؟ این همه عادت و اعتیاد از کجاست ؟
کو اون تجلیات هر دم الهی بر این جانشین ویژه اش روی زمین ؟
کو اون تجلیات هر دم الهی در زندگی مون؟
کجاست اثر اون همه تجلیات مدوام و مستمر در گوشه گوشه حیات مون ؟
کجاست اثر اون تجلی الهی که همه رو به بودن دعوت می کنه و این ماییم که چگونه بودن رو با دست خودمون رقم می زنیم؟
کاش ما هم می تونستیم نقش الهی بزنیم تا موندگار و پایدار بشیم .
کاش ما هم یاد گرفته باشیم که نگارگری در عالم خلقت فقط کار خدا نیس و ما هم می تونیم تصویر همون نگارگر باشیم بر روی زمین .

باور کنیم که این قدر روزمرگی استثمارمون کرده که عادات سخیف رو باید های زندگی می بینیم و نه تجلی الهی رو حس می کنیم و نه تجلی وجودی خودمون رو چه برسه به این که بشیم فستیوال نگارگری الهی و جشنواره آدمایی که همه شون رنگ خدا دارن !!!!!
اما می شه و می تونیم رنگ خدا رو داشته باشیم ........

 چی شد ؟ فاتحه حسن ازنور رو یادتون نره

 



برچسب‌ها:
[ چهارشنبه 86/3/2 ] [ 11:1 عصر ] [ خدابیامرز ]

 

_ من بهروزم . ی معتاد . سلام .

 _ سلام بهروز


 _ خدا رو شکر می کنم برای بیست و چهار ساعت پاکی . و ازش می خوام که کمکم کنه و بتوم برای بیست و چهار ساعت آینده هم پاک باشم .


 _ صدای تشویق حضار 


 _ وبهت و حیرت من که در صورتم فریاد می کرد .



برچسب‌ها:
[ سه شنبه 86/3/1 ] [ 10:45 صبح ] [ خدابیامرز ]

 

خانم خانمای گل

می دونم که میای می خونی. دوستت دارم و بابت تقارن تولدت با میلاد خانم حضرت زینب سلام الله علیها بهت تبریک می گم و امیدوارم که لیاقت این رو داشته باشی که تولد تو رو هم به خانم تبریک بگم . خیلی دوستت دارم . و امیدوارم که پات رو جای پای عمه جانت بذاری.

یادت میاد دقیقا نه سال پیش تو ی همچین روزی کجا بودی؟تو راه مکه و در حال احرام . تو محرم شده بودی از مسجد شجره . همون مسجدی که پیامبر صلوات الله علیه هم از اون جا محرم شده بود . و نمی دونم یادت میاد که اولین نماز واجبت چی بود ؟ اره . نماز یومیه ات نبود که هنوز صبح نشده بود و تو بعد از این که به رسم عاشقی گرد خانه دوست طواف کرده بودی و به یاد هاجر و اسماعیلش تمام بین صفا و مروه رو یک نفس دویده بودی و هر چه من اصرار کرده بودم که کمی استراحت کنی می گفتی می خوام ببینم اون ها در اون هوای گرم و آفتاب داغ چه کشیدند و یک نفس هروله کرده بودی ، حالا باید دو رکعت عشق رو در برابر خانه دوست به جا می آوردی . وقت فریضه صبح نشده بود و تو باید نماز طوافت رو به عنوان اولین نماز واجب ادا می کردی و چه لذت بخش بود رکوع و قیام و سجودی که در دل حرم امن الهی و در برابر خانه کعبه خونده بشه . اولین حضور اونم این قدر ویژه.با شکوه بود و به یاد ماندنی دوستت دارم و آرزوی موفقیت تو برترین آرزوی منه .

ی کلیک کنی کادوی تولدت رو از این پایین خواهی دید

www.aghasi.ir/roze.jpg

 



برچسب‌ها:
[ دوشنبه 86/2/31 ] [ 4:26 عصر ] [ خدابیامرز ]

 

سلام خداجون . خوبی ؟ بابا خیلی مشتی . به خدا خیلی مشتی . این همه در حقت بدی کردم ، در حق بنده ات که وقتی  خلقش کردی به خودت ایول گفتی و تبارک . و به ملایکت دستور دادی بهم سجده کنن . گفتی شما ها نمی دونین . من می دونم . این می تونه خلیفم رو زمین باشه. و بعدشم آسمون و زمینتو گذاشتی در اختیارم که حالشو ببرم .
اما من ، من نامرد هی رفتم و اومدم اون طوری که دلم می خواست. نشستم و پاشدم اون جایی که دلم می خواست . خوردم و خوابیدم اون مدلی که می پسندیدم . دیدم و شنیدم هر چیزی رو که خوشم میومد.
اما تو هم نامردی نکردی هیچی نگفتی و هی من پررو تر شدم و اون قد که به تو کاری نداشتم. می دونی چیه خدا جون نه فکر کنی اومدم به غلط کردن افتادم و دارم ازت عذر می خوام . نه بابا من هنوز راه دارم تا آدم شم .
تازه اگه بخوای حالمو فردای قیامت بگیری خودم لو می دمت . به همه می گم که دوستت داشتم و بهت امید داشتم! می گم به همه که وقتی اومدم تو دنیا اصلا آدم حسابم نکردی و نپرسیدی آی بچه می خوای بری تو این دنیا یا نه ؟ خوشت میاد یا نه ؟ به زور آوردیم و بعد بکن نکن کردی .
ببین منم همون کاری رو کردم که دلم خواست به تلافی همه اون کارایی که تو کرده بودی چون دلت می خواست .
اما می دونی ی اتفاقی افتاد هم چین بی ربط اما من ازتو خوشم اومد و عاشق تو شدم . میدونی خدا مهربونم ! ی عمر ه هر غلطی کردم به روم نیاوردی و نگفتی برو . اما ی بار جلوی یکی بدی کردم گرچه اونم اولش مثل تو به روم نیاورد اما همچی حالمو بعدش گرفت که خودت بهتر می دونی . می دونی چی کارم کرد . 
موقع حساب کتاب دوم گفت تو که فلان کارو می کنی . تو که فلانی و بهمانی و ......و  حسابی داغونم کرد.
به خودم گفتم این خدا منو بد پررو کرده ها .
اصلا خدا جون حساب کارمو با بنده هات ننداز که حال ادمو همون دم اول می گیرن . 
داشت منو متهم می کرد چون ی بار اشتباه کردم پس بازم ندیده و ندونسته خطا های بعدی رو می کنم .
می دونی خدا تو خیلی ماهی که تا حالا به روم نمی آوردی . می دونی به شدت بی نظیری و با حالی . همین که به روی آدم نمی یاری که بدی کرده و عزت نفس به آدم می دی کلیه. اما ی وخ مواظب باش پر رو تر نشم . من الان دارم میگم که فردا نگی نگفتم . اگه خواستی حساب کتابم کنی می گم خودت بهم رو دادی . می گم من دوست داشتم آدم شم اما تو هی مهلتم دادی و می گم خودت لوسم کردی . می گم تو نذاشتی پشیمون بشم . می گم و لو می دمت .
خدا جون مهربونم !ی کلام ختم کلام . من از ته جهنم هم که شده داد می زنم و می گم که خودت بهم رو دادی .پس مواظب خودت باش و ی فاتحه خودت برا حسن ازنور بخون .ما هم می خونیم .  

 



برچسب‌ها:
[ شنبه 86/2/29 ] [ 10:7 صبح ] [ خدابیامرز ]

بسم الله النور
منتخب شده بودم و خودم بی خبر بودم. ی دفه که اومدم سر زدم دیدم ی چیزی آشنا می زنه. حواسم نبود . بازم گیج بودم . نمی فهمیدم که بابا این منم که منتخب شدم . اون موقعی متوجه منتخب شدنم شدم که دیدم مهمون دارم ی عالمه . ای بابا چه خبره ؟ چی شده ؟ هی می رن و می یان ! تبریک می گن ! و البته بعضیا هم نیش که ای بابا ماکه بهتر بودیم . این که کاری نکرده . یکی هم ی هدیه توپس برام فرستاده بود و من مات و متحیر هم چنان . چی کار کنم و چی کار نکنم ....
 ی مهمون خصوصی بهم تلنگر زد که هی کجایی ؟چرا نمی یای جواب بدی ؟چرا محل نمی ذاری؟ و من هم چنان مات بودم . خوب نمی رسیدم . دیر شده بود . کلی تعریف و تمجید و ...
راستش نیگا که می کردم می دیدم ای بابا این خبرا هم که اینا می گن نیست . چرا این طوری شده ؟ و چرا اینا در مورد من این مدلی فکر می کنن ؟ 
ی کم که به خودم اومدم دیدم اصلا به تو چه که چرا و چی شد که منتخب شدی ؟ خداوندگار دلش خواست و تو رو منتخب کرد . تازه هی مهمون راهی خونت کرد که تو رو حال بده وکیف کنی . لابد ی چیزی تو من دیده بود دیگه . چرا من هی می پرسم خداوندگارا ! تو چرا منو منتخب کردی ؟ و یکی نبود بهم بگه ای بابا قدر بدون . شاکر باش . اصلا برو عشق و حالتو بکن برو از مهمونات پذیرایی کن .
اصلا دوباره به این فکر باش که منتخب شدی منتخب هم بمونی و این فرصت طلایی رو از دست ندی. برو فکر کن اگه این قدر منتخب شدن لذت بخشه چی جوری این طعم شیرین رو می تونی برا همیشه با خودت داشته باشی و تازه اون رو به دیگران هم تعارف کنی؟
یکی نبود بگه خوب منتخب جان ! از این به بعد می خوای چی کار کنی ؟ دیگه همه توقعشون از تو بالا رفته و تو شدی منتخب در گاه خداوندگار . باید توقع دیگرون رو برآورده کنی؟ می تونی؟ اصلا توقع خداوندگار ازت چیه ؟ نه بگو ببینم توقع خودت از خودت چیه؟ تکلیفت رو با خودت روشن کردی؟
خداوندگار تو رو الکی منتخب نکرد . چی کار باید بکنی که از چشمش نیفتی و نور چشمیش بمونی؟ حالا که کردت منتخب خودش ، حالا که شدی نورچشمی ، حالا که همه بهت سر زدن، حالا که بعضیا گفتن آقا پارتی بازی شده ، چی کار می خوای بکنی تا جواب شون رو درست و خوب بدی؟ و ثابت کنی که تو لیاقتش روداشتی . و ثابت کنی که حقت بوده . و ثابت کنی که عرضه داشتی و داری که منتخب بشی و بمونی ؟
چشم انداز داری ؟
برنامه داری ؟
هدفت معلومه ؟
مسیرت چی ؟
همسفرت چی؟
زاد و توشه و بضاعت چی داری؟
چی جوری می خوای جورش کنی؟
کسی هست که کمکت کنه ؟
و من که از این به بعد بارم سنگین تر شده بود ، نمی دونم چرا سرمستی این انتخاب گاهی اون چنان منو می گرفت که یادم می رفت همه اون سوالا رو که روبروم می دیدم؟
نمی دونم چرا بعضی وقتا اون چنان غرور این انتخاب منو می گرفت که خودم روهم فراموش می کردم چه برسه به نقشم و وظیفه ام ، راهم و توشه ام و همسفرم و......

دعام کنین . دعام کنین منتخب بمونم .دعام کنین منتخب خودم بشم و منتخب خداوندگارم بمونم و سراغ شجره ممنوعه نرم .دعام کنین نعمت الهی رو شاکر باشم و امانتش رو به خوبی تحویل بدم .دعام کنین علم الهی روکه در وجودم به امانت گذاشتن بهش عمل کنم . دعام کنین غرور سجده ای که در برابرم کردن منو تا چاه ابلیس نکشونه . دعام کنین ظلوم و جهول نباشم .

برا همه منتخبا ی فاتحه بخونین . توشه راهشون بشه. و فاتحه حسن آقا یادتون نره که خیلی منتخب بود .

پی نوشت :
1. انی جاعل فی الارض خلیفه
2. قالوا اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء
3. قال انی اعلم مالا تعلمون
4. ... و حملها الانسان انه کان ظلوما جهولا

 



برچسب‌ها:
[ دوشنبه 86/2/10 ] [ 12:51 صبح ] [ خدابیامرز ]
 

بسم الله النور

حسابی دمق بودم . نمی دونم ی چن وقتی بود با هاش رفیق شده بودم اما این رفاقت از اوناش نبود .ازاونا که براش بمیری و برات بمیره . از اون رفاقتایی که هروقت دلت براش تنگ شه ببینه پشت در خونته.

از اون رفاقتایی که توتنهاییات دلت فقط اونو بخواد . از اون رفاقتا که هر وخ کم اوردی بری پیشش بزنی زیر گریه و ی دل سیر بنالی و اونم کلی تحولیت بگیره و تو هم کلی کیف  کنی. از اون رفاقتا که ..... چه می دونم چه جور رفاقتی .

ولی نمی دو نم چرا ی دفه این حس بهم دست داد و بهش اعتماد کردم و دلم براش تنگ شد. این دفه نمیدونم چی شد که دلم هواشو کرد و رفتم سراغش . نمی دونم این دفه چی شد اما به خودم گفتم که برو بابا این دفه رو بی خیال . برو سراغش ببین چی می شه .

و ی شب که از تنهایی داشتم دق می کردم پاشدم . start  رو زدم. تا این ویندوزم بیاد بالا کلی طول کشید . انگار پر ویروسه بازم این سیستم ما. همچین که آن لاین شدم دیدم به چه روشنم هست!

هم چی چراغش روشن بود که چشمم خیره شد . ی سلام دادم که سلامم نرفته دیدم چه سلام جانانه ای کرد . پر از احساس . پر از شکوه و دلم رفت !
این جوری نگام نکنین. خوب ندیده بودم ی دوست این مدلی سلام کنه . منم  که کشته مرده رفیق. خوب دلم پرکشید.

احساس می کردم هر سلامی بدم کمه و هر مدلی جواب بدم اینگار اونی که می خوام نمی شه. گفتم نبودین؟ گفت : من ! چه چیزا این همه آف برات می ذارم بعد می گی من نبودم . تو همش غایبی . من که هستم. تو نمی یای . من که زیاد سراغتو می گیرم. هر وخ دلت تنگ شد اومدم دیدنت اما با مانمی پریدی. هر وخ کاری داشتی اومدم کمکت اما تو نخواستی . نه فکر کنی ولت کردما. اگه توخراب رفیقی من خراب تر. هی اومدم و رفتم تو این دلت . گفتم شاید دلت هوامو بکنه و ی سر بزنی که بالاخره فکر کنم من بردم .
اومدی . چه اومدنی . و خوشم اومدی.
می دونی چیه تو مرام ما ی اصل هست و دیگه هیچ . اونم اینه که اگی با کسی رفاقتو شروع کنم تا اخرش هستم . اگه کسی ی قدم بیاد سراغم من می دوم می رم طرفش . کاش اینو می فهمیدی رفیق. کاش تو فقط ی قدم می اومدی اون وخ می دیدی که تو رفاقت برات هیچی کم نمی ذارم. کاش.....

پ ن : من اتانی مشیا اتیته هروله

 



برچسب‌ها:
[ شنبه 86/2/8 ] [ 12:5 صبح ] [ خدابیامرز ]

بسم الله النور

استادم می گفت : مثل ی کنسرت می مونه .  ی هم نوازی . ی همنوازی جهانی . 
تو ی کنسرت اگه فقط بخوای به صدای ویولون گوش کنیم ، یا اگه بخواییم فقط به صدای فلوت دل ببندیم ، از بقیه غافل میشیم .
پس در قدم اول باید کنسرتی فکر کنیم .
باید کنسرت بخواهیم تا هم از فلوت لذت ببریم و هم از ویولون.
این قدم اوله . اینکه خودمون رو تربیت کنیم که اهل کنسرت باشیم .
نه تک نوازی  تا وقتی رهبر ارکستر میاد باهاش بیگانه نباشیم .
خب کنسرت توان میخواد نمیشه از هرکسی توقع داشت از کنسرت لذت ببره . باید اهلش بود .
باید تک تک عواملش رو شناخت . باید روی سن رفت . باید با ساز ها آجین شد .
 نمی شه به کسی که تاحالا شیرین ترین چیزی که خورده قند بوده ،بگیم : می دونی عسل چقدر شیرینه ؟!!
بی فایده است . هرچقدر که براش تعریف کنیم  آخرش برای  اون در بهترین شرایط میشه قند !
و این  بی انصافیه که عسل رو  تو ذهن ی نفر قند کنیم . قندی که فقط شیرینه ! اما عسلی که هم شیرینه هم دواست !  هم روان و هم درمانه .
پس  باید ذائقه خودمون رو ببریم به سمت عسل خوری . روبه زنبور دیدن .
روبه  کنسرت رفتن . تا آماده شیم ، باید یاد بگیریم چه جوری لذت ببریم .
گفتم : استاد اگه اهل کنسرت نباشی چی؟ یعنی نمی تونی ازش استفاده کنی ؟
گفت : اگه اهلش نباشی ، مستش نشی خرابت می کنه . سرت به درد می یاد . برات عذاب میشه و تو  حقم داری !
نمیشه ازت خورده گرفت . آدم اگر به جز صدای خودش صدای بهتری نشنوه، ممکنه  توی زمان کوتاه  از صدای خودش لذت ببره اما برای ادامه دادن  کم میاره.
 مثل موج میمونه ! اگه سوارش نشی پرتت میکنه  نه تو دریا  بلکه تو ساحل میکوبدت به صخره ها خردت میکنه . 
پس باید موج سواری یاد بگیری . حاضری ؟ دوست داری سوار ی موج  بشی ؟ خیس بشی تو دریا یی که آخرش نوره ؟ موهات جلبک هایی رو لای خودشون پناه بدن که از جنس بهشته ؟
اما یادت باشه  موج سواری تخته موج می خواد .
 اما  مهمتر ازاون  باید اهل آب باشی . اهل دریا .
اهل ساز باشی . اهل کنسرت . اهل ساز. اونم چه سازهایی 
فلوت و ویلون . دقت کردی بهش ؟؟ یکی ساز بادی . یکی ساز زهی . چه تلفیق زیبایی . عین تضاد هارمونیک . با 2 نوع نت متفاوت  اما  تو کنسرت لذت بخش ترین آهنگ رو میسازه . میگی نه ؟
ی کنسرت گوش کن . ببین میتونی فراموشش کنی . نه ! محاله !
 چه برسه به این که این کنسرت قراره سنش آسمانها و زمین باشه و رهبرش یک مرد نورانی  از قبیله ای که همه آهنگ سازند؟!
 نه . همه صدا هستند . زیبا نیست ؟
و چه گوشی میشه اون گوش ،  که این کنسرت رو بشنوه .
 فکر کن : کلی ساز مخالف ، کلی ساز متفاوت ، کلی سازبزرگ و کوچک کنار هم باشن  تو ی خط .
واییییییی چه شبی میشه اون شب .
و  وقتی اولین نفر دست به ساز میشه ، آدم دلش دیگه تاب نمی یاره .
 نیم خیز میشه رو پا ، سرک میکشه .
 خیلی دیدنیه که اول کی دست به ساز میشه .
 فکر کن !
 تو همه کنسرتها قبل رهبر  سرپرست می ایسته . و همه رو چک می کنه که کی کجا نشسته . بم ها کنار هم و زیر ها کنار هم . تک نواز آماده . تک خون آماده .
دل آدم تاپ تاپ میکنه . عرق میکنی اما از شوق . گوشت منتظره اصوات رو ببلعه .
 نه چشم و گوشت منتظرن.  ننننننننننننه سلول سلولت شده گوش!
 اگه ی نیگا به خودت کنی : می بینی داری با دستانت ،  چشمانت ، قلبت و ... با تمام جودت می شنوی . 
 و واییییییییی از اون موقعی که همه ساز ها رو دست می گیرن .  همه گوش به فرمانن . آماده . پر شور . پر التهاب و مشتاق .
ومن گمان می کنم که اون روز اگه بیاد همه مون ی آرزو داریم :

یک دست جام  باده و یک دست جعد یار               رقصی چنین میانه میدانم آرزوست

 

پی نوشت ها:

1. آخرای سال هشتاد و پنج مدام در این فکر بودم که امسال چه سالی نام خواهد گرفت .با خودم که حساب و کتاب کردم دیدم چون دو بار در سال روز ولایتعهدی آقامون روداریم حتما آقا اسم این سال رو می ذارن مثلا آمادگی ظهور یا ی چیز مرتبط با ظهور.
2.وقتی اسم امسال شد سال اتحاد ملی و انسجام اسلامی با خودم گفتم این چه ربطی به اونی که تو فکر کردی داشت؟و کلی از خودم ناامید شدم.
3. اون روز که استادم داشتن اینا رو می فرمودن و من که مشتاقانه گوش می کردم به خودم نهیب زدم که ای غافل! این اتحاد ملی و انسجام اسلامی همون مقدمه ظهوره و تو و شاید خیلیا مثل تو نفهمیدن که آمادگی برای حضور در محضر آقا«عجل الله تعالی فرجه الشریف» چه لوازمی و چه چینشی می طلبه .
4.این اتحاد باید در میان خودی ها باشه و اصلا دنبال اتحاد با غیر خودی ها نگردیم که نه می شه و نه لازمه. اونایی که تو ی این کنسرت می خوان باشن باید آدابش رو یاد بگیرن. پس تا دیر نشده به هم کمک کنیم و بسم الله رو بگیم .

ی بار ی فاتحه برای خودمون بخونیم . برا روح مرده مون . شاید بیدار شد . و برای حسن آقای از نور هم بخونیم شاید ما هم تا رسیدن به نور برامون راهی نمونده باشه .

 



برچسب‌ها:
[ شنبه 86/2/1 ] [ 12:27 صبح ] [ خدابیامرز ]

 

چقدر خسته بودم و می رفتم که تمام خستگی هامو به یک نفس عمیق تو یک فضای معطر بدل کنم. هر سال همین طوری بود. و امسال بیشتر به چشم می اومد. شاید هم من بیشتر حسش میکردم .به امید این بودم که عطر تفکر آوینی مستم کنه و عمق نگاهش منو بیدار. به این آرزو رفته بودم که اون راه طی شده ای رو که ازش حرف می زد ، یک بار مرورش کنم و شاید منم بتونم به جای اینکه مدام راه های رفته و بی انتها رو تجربه کنم ، برسم به سرخطی که آوینی تا پایانش رو هنر مندانه رفت. و نمیدونم چی شد که نشد.
چرا ما همیشه فقط تو حسرت می مونیم؟
چرا ما همیشه فقط می دونیم اونا که رفتن خوب بودن و باید خوب بود، اما نمی دونیم و یاد نمیگیریم چه جوری؟
چرا از همه آوینی با اون همه فکر جاری و نگاه متعالی فقط فیلم هایی مکرر رو به نمایش می ذاریم و گمون می کنیم بزرگداشت گرفتیم؟
من تو اون مراسم بزرگداشت که چه مشتاقانه هم به سمتش می رفتم حتی یادبود هم ندیدم.
و خسته تر از قبل که نه ولی باز هم خسته از بی لیاقتی خودم و ناتوانی و رشک و حسرت بودن در محضر اون سید والا مقام برگشتم. 
ولی یک چیز رو خیلی خوب اون جا دیدم. تو تالار بزرگ وزارت کشور غربت فکه و غریبی آوینی و راه بی رهروش و تنهایی هم کیشان آوینی رو دیدم. دیروز تالار وزارت کشور فکه بود و همه ما میهمان میزبان غریب و تنهایی بودیم که فریاد بی پژواکش هنوز هم شنیده می شه  

 

 



برچسب‌ها:
[ سه شنبه 86/1/21 ] [ 10:58 صبح ] [ خدابیامرز ]

بسم الله النور
تو ادبیات عرب به زمینی که آب درش فرو نره ، میگن‏«عز» و عزیز یعنی چیزی یا کسی که راه نفوذ رو برای دیگران بسته باشه.
و عزت یعنی یک حس و یک خلقی که آدم اجازه نده اون چیزی که باب میل و طبع و تفکرش نیست در وجودش نفوذ کنه .
و من چقدر اون روز احساس عزتمندی کردم وقتی تصمیم مسوولین نظام رو از زبان رییس جمهور شنیدم که:
«به مناسبت ایام ولادت آن رحمت واسعه الهی و کانون همه خوبی ها و با تبریک این هدیه بی نظیر خداوند به بشر و هم چنین به مناسبت ایام عروج حضرت مسیح علیه السلام و عید فسه اعلام می کنم که ملت کریم ایران و نظام جمهوری اسلای ایران در عین اقتدار و داشتن حق قانونی برای محاکمه این نظامیان با تأسی به پیامبر عظیم الشأن اسلام  این 15 نفر را مورد عفو قرار  داده و آزادی آنان را به مردم انگلیس هدیه می نماید ......»
و چقدر از مسلمانیم احساس غرور کردم . و چقدر عزت و کرامت انسانی که تاج افتخار آدمیتم بود برام دوباره طعم شیرینی به ارمغان آوره بود .
و چقدر برام لذت داشت که حس می کردم هنوز هم در رگ های من ایرانی مسلمان فریاد عاشورایی هیهات منا الذله جریان داره.
و چقدر برام شیرین بود که احساس کنم هنوز فرزند روح اللهم .
و هنوز با وجود این که در غربت بی کسی هستیم اما ولایت پدرانه آقا سایه دست مولاست بر سرما.
و همه این ها اون روح عزتمندی رو در من دوباره تقویت می کرد که با این تفکر حاکم بر نظام ما هر کسی فرصت نفوذ رو در ما و خواب تسلط بر ما رو نخواهد داشت .


فاتحه حسن آقا یادتون نره

 



برچسب‌ها:
[ شنبه 86/1/18 ] [ 3:36 صبح ] [ خدابیامرز ]

بسم الله النور

بامداد چهارشنبه بود. هی رفت و اومد و پی ام داد . و من هی گفتم سیستم مشکل داره و پی ام دریافت نمی کنم. و بالاخره بعد شاید بیشتر از پنج شش صفحه که باز و بسته کرد پی امش رو دیدم . شاخ که در آوردم هیچ . مونده بودم که شونصد نفر آدم ریز و درشت رفتن و اومدن و نتونستم پی ام ها شون رو دریافت کنم .این یکی سرش چیه ؟ الله العالم.
یه راس رفت سر رفتن ما به جنوب. گفت خوش گذشت ؟گفتم جای شما خالی.گفت نه خالی هم نبود. نگو خودش تمام تعطیلاتو جنوب بوده . برا خدمت گذاری به زائرای شهدا . بمونه که چی گفتم و شنیدم اما یه دفه فهمیدم که پارتیش برا رفتن و موندن این همه روز باباشه. گفتم لابد سردارن؟ گفت بودن . و من سنگ کوب کردم . و اشکام بود که سرازیر شد . این همه وقت بود که می شناختمش. خدایی یه ارادتی بهش داشتم . فقط بابت اسمی که برا وبلاگش انتخاب کرده بود و متاسفم که نمی تونم بگم . همون دفعه اول که دیدمش حظ کردم . اما هر وقت اومده بود سراغم  ، با شلوغ کاری های من مواجه شده بود و بی جواب مونده بود و همین جا اعتراف می کنم که نرفته بودم سراغش و بدتر از اون هر بار سلام داده بود گفته بودم ببخشید شما ؟ و کلی رنجونده بودمش . و همه اینایی رو که برا شما گفتم اون موقع با خودم مرور کردم. دلم از این نمی سوخت که یه فرزند شهیده و تازه یه عمو داره که یه موج از اون روزای خدایی با خودش یادگار داره و یه دایی که هنوز رضا نداده از فکه بر گرده . دلم از این سوخته بود که این میون فقط شهدا نیستن که بعد این همه سال دارن جور ما رو می کشن و باز هم می خوان بیدارمون کنن . دلم از این می سوخت که فرزندا و عزیزان شون هم این دغدغه رو دارن و ما اونجا میزبان مون نه فقط شهدا که بچه هاشون هم بودن . در حالی که این ماییم که باید امروز اون ها رو روی سرمون بذاریم و نذاریم جای خالی پدر و غربت بی مهری امثال من که یاد پدر و راه پدرشان رو به باد فراموشی می سپردیم رو دلشون سنگینی کنه . دلم از این می سوخت که چقدر آدم باید از اطرافیان خودش بی خبر باشه . این چه دنیایی بود برا خودم ساخته بودم‏؟ و چقدر غافل بودم . این خود فراوشی رو تا  کی می خواستم ادامه بدم ؟ تا کی با اونی که باید باهاش رفیق می شدم به خاطر  همین ریز و درشتا از م می رنجید و من......
اون روز سر کار این قدر حالم گرفته بود و تو فکر بودم که عالم و آدم فهمیدن من یه چیزیم هست . یه دوست خوب که به قول خودش اومده بود ازم انرژی بگیره تو همون دو کلام اول گوشی اومد دسش که من امروز رو این کاره نیستم .
اون روز یه اتفاق دیگه هم افتاد و من فهمیدم خدا یه موقع هایی یه کاری می کنه و یه تلنگرایی می زنه که من و امثال من آدم شیم .
و  کاش ما این نسیم ها رو که تو حیاط دلمون می وزید و ما فقط کافی بود پنجره دلمون رو باز کنیم درک می کردیم .
 به خدا هنوز عطر شهدا تو کوچه پس کوچه های دلمون ، شهرمون ، زندگیمون هست . و این ماییم که باید خودمون رو در برابر اون ها قرار بدیم و ازشون فرار نکنیم.
و ای کاش می شد به این قرار رسید و فرار نکرد .
یه سوره حمد برا شفای عموی دوستم که موج گاهی دلشو طوفانی می کنه بخونین.
 یه حمد هم برا پدرش و همه همرزماش.
حمد حسن آقا م که یادتون نمی ره.
یا محمد و یا علی

 



برچسب‌ها:
[ شنبه 86/1/18 ] [ 3:12 صبح ] [ خدابیامرز ]
<   <<   6   7   8   9   10      >
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ
امکانات وب